... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

قصه عشق (قسمت سوم)

پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۲۴ ب.ظ

... خیره به چشمانم نگریست

برق چشمانش چشمم را زد

سرخی گونه هایش دلم را برد

لبخند زد

لبخند زدم

در گوشش اذان دادند

و من

برایش دعا کردم :

خداوندا گریبان گیر دستان زمین اش مکن

آیینه قلبش را زلال نگاه دار
باران انسانیت بر تنش ببار

چشمانش را به تباهی نیالای

زبانش را به بدی مگشای

گامهایش را جز به درگاه خود مکشان

دستان کوچکش را جز به دامان خویش میاویز

روحش را با زیبایی زمینیان در هم مپیچ

حرفم تمام نشده بود

هنوز می گفتم اگر...

به خودم که آمدم چشمانش خیس خیس بود

قصر آرزوهایش فرو ریخته بود

حالا فهمیده بود چه می گویم

و چه حیف

که دیگر راه بازگشتی نبود

...

_________

ادامه دارد...

 

  • شبنم اطهری بروجنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">