این دفعه که یهو تو کتابخونه دیدمت! شانسم گفت همونم دیدم! تازه عصر اون روز خالی بودم که نیومدین خااانوم!
شبنم من یه سری نظراتو نمیبینم! چی کار کنم خب! من اصن اون دوشنبه رو ندیدم! زیاد نظر میذارم بعد اونا میره از تو لیست کامنتا منم نمیدونم کجاها دنبالشون بگردم :(
وااااااااااااااااااااای! یادش به خیر. اون روزا سپیده تازه رفته بود! برام تعریف میکردی از سپیده و والیبال:))
چقدرم یاد گرفتم. فقط موسوی یادم مونده:))))))))))) کلی خاطره که از کنار این خاطره ها به وجود اومده بود برام زنده شد. اومدن کتابخونه مرکزی و نشستنمون تو چمنا و دو سه ساعتی تحلیل و بررسی جامعه از دیدگاه عرفانی و اجتماعی:))
پاسخ:
واااقعا :))
یاد خیییییییییییلی چیزا بخیر ...
واقعا فک نمیکردم یه روز با حسرت بکم یادش بخیر!!! :/