... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

سفرنامه! (قسمت اول : علوم پزشکی دهکٌرد)

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۲ ق.ظ

خب بسم الله

شهرکرد! شهری که از بچگی آرزو داشتم خود به آن دیار پرفروغ راه یابم و از نزدیک پی‌گیر این نام نامی باشم که تنها قومی که ندارد، کرد است!! (روزی هم جستجویی در نت شد و کمی درباره‌‌ی وجه تسمیه نام آن روشن‌تر گشتیم اما ...  حکایت، حکایت شنیدن است و ندیدن! صد البته با سپاس از ویکی عزیز! (; ) 

القصه، به چنین سعادتی بار نیافتیم تا اینکه روز و روزگار ما را به دید خویش یک دانشجوی به اصطلاح مهندس کامپیوتر و در ادبیات دنیای عامی غیر، یک تعمیرکار ناشی کامپیوتر نمود! هرگز به دل نگرفتیم و هرچه به ضیاعت در خلوت و جمع مزین گشتیم خندیدیم تا دنیا به روی‌مان بخندد! تنها مفهومی که تا آن روز کذایی به ما نچسبانیده بودند لفظ با مسمای میرزا بنویس بود!! از خود آن روزها خرده خطوطی نیز به جاست که هر یک در جای خویش خواهد آمد، چونان یادگاری‌ای که در پستوی موبایلمان خودنمایی می‌کند:

"اکنون ماییم و دهکُرد و یک عدد خواهر بزرگتر و عزیزتر از جان

و آهن‌پاره‌ای که به آن سمت و سوی‌مان می‌کشاند تا چندی در رکاب شبه‌کتابی فریبنده در هیئت رساله یا به مذاق برخی دوستان، تز و
"غیره و ذلک"* ایشان باشیم.

با خود می‌پنداشتیم که ساعتی بر درگه آن طبیبان به قول کودکی‌مان "راستکی!" خواهیم بود و معجزتی پیش آید و گره به دستان ایشان گشایش خواهد گرفت و تمام! آنگاه افسار به دست خویش گرفته، در آن هوای دلپذیر یک نفره خاطرات و رویاها و تصمیمات کبری مان را به همراهی کشانیده ... خلاصه که رشته‌ی افکار، جوان خوشکام را غرقه می‌ساخت اگر استااااد او را ندا در نمی داد ...

*************************************

{این قسمت در راستای رفاه حال و حوصله‌ی خوانندگان حذف گردیده است}

*************************************

بالاخره آن مقام والا به لطف جنابی کپی کپی نام (هم منصب با همان علی آقای خودمان یا هر زیراکسی که احیانا در دانشکده شما سکنی می‌گزیده است ... و صد البته معرفی ایشان خود فصلی جدا می‌طلبد!) دست از گریبان اینجانب کشیده و در یک عصر نه چندان گیرا ،با یک خروار چهره‌ی از جان شما دور تازه از گور در آمده با چندین ساک حاوی اعمال دنیوی و تجهیزات سفر اخروی‌اش، به حال خویش واگذارده با اشارت‌های دست به سوی آدرسی ترمینال نشان روانه کرد!

از "باران و باد و بوران" و "قحطی تاکسی" و آن در اصطلاح جوک‌ها "یارو که پدرجد راننده تاکسی را جلو چشمانش آورد تا آدرس خویش بیابد" که بگذریم تازه می‌رسیم به ترمینال و بازگشت من به بروجن!

...

..... ادامه دارد

(اصل قضیه‌ای که می خواستم بگم، هنوز شرو نشده،می دونم طولانی شه سختتونه ...)

(بنابراین فردا ادامه شو میذارم :دی


* غیره وذلک : نام‌هایی وارد و خارج گشته از این قبیل:دی

با یادی از دکتر منجمی از اساتید عزیز کارشناسی

پینوشت : فهمیدم که اگه بخوام می تونم سفرنامه هم بنویسم!!! :))))) فک کن سفرنامه شبنم‌الممالک :)))))))))))

  • شبنم اطهری بروجنی

نظرات  (۳)

  • سهیلا (کاتارسیس)
  • خانوووم، چه قلمی! این سبک نوشتاریت به قالب وبلاگت خیلی میاد :))
    پاسخ:

    :))

    مرررسی عززیزم

    دبیرستان یه بار به این سبک نوشتم نمره م خوب نشد :)))

     بعد اون اولین باره یاد این سبک کردم

    ولی  انگار طرفدار پیدا کرد (;

    شبنم لقبتو میذاریم بزرگ اطهری خوبه؟ :)))
    پاسخ:

    :))))))))))))

    اطهری کرمانی داریم میشه بذاریم اطهری بروجنی :))))))))))))

    ّبــــــــه بــــــــــــه بــــــــــــــــــه!
    سفرنامه شبنم الملک اطهری ملقب به میرزای میرزایان;)
    عاااالی بود. سبکش  شبیه به محمد علی جمال زاده بود. من این سبکایی که رنگ و بوی قدیمی داره رو میپسندم.
    معرفی رشته تحصیلی عزیزمون از دید عامه هم خیلی باحال بود + معرفی علی اقا;)
    منتظر اصل ماجراییم:دی
    پاسخ:

    :)))))))))))))) معروف به میرزا رو خوب اومدی :))))))))))))))

    جمال زاده؟!!!!!!!!!!!!!!! مهههههههسااا! بی خیال! تن ایشون رو تو قبر نلرزون =))

    معرفی علی آقا ... باور کن اگه طولانی نمی شد و میذاشتمش خییییییلی باحال تر این حرفا بود اون بخش داخل دانشگاهم از نظر من بی لطف نیست! حیف که حوصله خواننده دست نویسنده رو بسته :دی  نویییییسنده!!! همچین میگه انگار جدی جدی جمال‌زاده ست :)))))

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">