... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

وصیت نامه آلبرت انشتین

دوشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۵۷ ق.ظ

 

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند...

آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.

در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.

قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.

کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند.

استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.

آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند.

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.

عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.

اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند …

 

  • شبنم اطهری بروجنی

نظرات  (۵)

  • سهیلا (کاتارسیس)
  • اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید...
    ... همیشه زنده خواهم ماند...
    جالبه. به هیچ کدوم این وصیتهاش نیازی نبوده تا ازش یاد بشه و زنده بمونه.

    فقط میدونم مغزش رو تشریح کردن و متوجه شدن که منطقه ای در مغز که مربوط به «هوش فضایی» در انسان میشه در انیشتین از حد معمول بزرگتر بوده.
    پاسخ:
    :) خدایش بیامرزد :)
    خوبه بازم باعث شادی میشیم.
    اقا شبنم جون این لینکو ببین: 
    http://fanoosngo.ir/
    اگه دوست داشتی کمک معنوی کن:دی
    پاسخ:
    قربونت مرررررسی چشم :-*
    اون قضیه چی شد پس؟ :|
    در 30 فروردین 1334 در سن 76 سالگی در بیمارستانی در شهر پرینستون بر اثر تصلب شرائین در گذشت.
    ببین نتونستن کارایی که گفته رو بکنن ولی لااقل مغزشو باز کردند و روش تحقیق کردند. یادم باشه منم یه وصیت نامه خوب بنویسم تا لااقل یه بخشیش بعد من اجرا شده باشه. 
    من اجازه میدم مغزمو باز کنن و روش تحقیق کنن. به دردشون میخوره؟ :))) دیگه چی کار کنم، اینی که از دستم برمیاد. والا به من چه من الان نابغه نیستم مثلا نظریه بدم دنیا رو بترکونم! :))
    پاسخ:
    :))
    اتفاقا منم بعد خوندن این البته خیلی پیش تصمیم گرفتم یه وصیت نامه توپ بنویسم! ولی حقیقتش به قول تو ما که کسی نیستیم، بعد کرگ کلی بهم میخندن :)))))
    :))))
    منم نمیدونم! از تو پرسیدم. میخواستم ببینم مرگ مغزی میشه که وصیتش براورده بشه! :دی
    پاسخ:
    چه جالب! فک نکنم ولی جستجو می کنم ...
    آهان انگار خودت تو یه نظر دیگه گذاشتی پس هیچی :))))
    میدونی چه طوری فوت شده؟
    پاسخ:
    نه چطوری؟!!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">