...
چشم گشود
به زمین
یه زمان
به دنبال تکه ای از آسمان فرستاده بودندندش
گفته بودند باید تاوان عاشقی بدهد!
برای وصال بجنگد
بیابان نشین شود
فراق را بچشد
غرق عشق شود
و اسیر گرداب ها نه!
...
_________
ادامه دارد...
- ۰ نظر
- ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۱۵
...
چشم گشود
به زمین
یه زمان
به دنبال تکه ای از آسمان فرستاده بودندندش
گفته بودند باید تاوان عاشقی بدهد!
برای وصال بجنگد
بیابان نشین شود
فراق را بچشد
غرق عشق شود
و اسیر گرداب ها نه!
...
_________
ادامه دارد...
گفته بودند باید بروی...
*******
ملتمسانه نگاه کرده بود
بغض کرده بود
چشمانش نم برداشته بود
لب هایش لرزیده بود...
او،
نیامده عاشق شده بود!
*******
نگاهش کرده بودند
ابرو در هم کشیده بودند
پشت چشم نازک کرده بودند
...
باید می آمد؛ برایش رقم خورده بود، آسمان خواسته بود!
*******
عاشقی بلد بود!
سر به زیر انداخته بود که بگوید چشم ...
و نگفته بود!!
نتوانسته بود،
ولی ...
_________
ادامه دارد...
سلام!
دستانم کوچکند اما ...
می خواهم قلم را به خدمت تو بگیرم
زیر سایه ی قانونی که نه زور می شناسد و نه زر...
حریم عشق.
_________
ادامه دارد...
...
راستی پدر،
دیگر بزرگ شده ام
ببین ...
باد می وزد
و من
مثل یک مرد بالای سر سایه ام ایستاده ام!
من بودن خویش را به اندیشه نرسیدن نیالایم
بودنم را به رفتن بیارایم!
دارم از خواب می آیم
...
راستی
اینجا قرار است از عشق بنویسم
اما...
بین خودمان باشد
حالا
چشم من از رنگ آفتاب می ترسد!
: صدای امثال من : (آنچه از دوست رسید و شدیدا نیکو بود! (; )
بر آنم تا بدانم
آسمان تو چه رنگی است؟
که آب می شوی
گریه می کنی
و تا آخرین لحظه لبخندت گم نمی شود!
آدم این همه برفی؟!!!
شاید بهتر باشد اگر
قبل از آنکه آدم ها با خیل عظیمشان
تنهایی دنیایم را
بر شانه های بی نهایت سردشان
به رخ جسمم بکشند،
من
در سوگ خود ننشینم!
یلدا یعنی حتی بلندترین شب های عمر را می توان جشن گرفت!