... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است



قبول ...
نمی شود همیشه از خوبی‌ها نوشت
اما
این آخرین راه است!

به بودنت شک می‌برم

وقتی که هستی و میان آن همه تاب نمی‌آورم!

***

تا کنار تو بنشینم تنها یک عمر فاصله است

و من تازه رسیده‌ام به جایی که نمی‌دانم کجاست؛

فقط می دانم

از حلقه تو پا برون نهاده ام که این‌گونه اثر می‌پذیرم،

که اینگونه به نیستی خویش نزدیک می‌شوم!

***

دیگر یکی نمی‌شویم؟!!


پی نوشت:

مثل یک طفل تازه به به زبان آمده لجاجت می کنم

تو به دل مگیر (;


امروز یه اتفاقی برای یکی از دوستام افتاد که منو واداشت این یادداشت رو بنویسم ...


من نقش مقابل هههههر کسی را خوب بازی کردم اما

می ترسم از آنکه مقابل تو بایستم

کسی که نه نزدیک می شود و نه دور!

و تو میمانی که نقشش را بلد است یا دارد به قولی ابتکار می زند!!


همه نوشته هایی رو که آماده کرده بودم واسه یه پست جدید انتخاب کردم و delete!
چند وقته از نوشته های خودم خوشم نمیاد!! ... شاید چون سوژه های دور و برم زیاد شدن و نباید اونا رو بنویسم چون نمی خوان که نوشته بشن!!!!! شایدم خل شدم
فک کنم بهتر بود بیان م باز نمی شد!!!

هر آدمی یه جاهایی کم میاره!! اما خب می تونیم که بهش قرض بدیم هان؟!!
این پست به زودی (ان شاءالله) حذف می گردد.


بعدا تر نوشت : چرا حذف شه اصلا؟!! بگذار بماند برای آینده و عبرت! ;)
در جهان سوم بودنمان امیدهایی هست که می دانم اگر بالاتر رویم و اصلا جهانی در کار نباشد به فضاحت کشیده می شود!
ما زاده این جهان نیستیم...
این ماهیت ماست که جهان سوم را زاده است!

سلام

من از طرىق لپ تاپ به بىان دسترسى ندارم

عزر خواهى از عدم به روز کردن بلاگ


بعدا نوشت :

بالاخره درست شد :)
مث اینکه معتاد شدم! اعصابم ریخته بود به هم این بیان وا نمی شد اصن یکی دیگه شده بودم انگار! (صنعت اغراق :دی)

دوست دارم یک روز بنویسم

...

کلاغ قصه من

این بار

به خانه رسید و ...

دیگر نرفت!