... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

راستش را بخواهی همیشه حرفهایم، گاه و بیگاه، قلمبه می شوند سر جانم!


همه در آینه می نگرند
یکی به سیب دو نیم ش
یکی به نیمه دیگر سیبش!



سلام

یک عدد متن اساسی به دهه محرم بدهکارم که سعی می کنم در اسرع وقت بگذارم!
هیچی، همین!
نوشتم که متعهد بشم و نشه هیچ جوری که بذارم واسه سال بعد!!

عزاداری هاتون مقبول حق
مانا باشید. :)
راننده می گفت آخه چرا آدم باید اینجا بمونه وقتی همه بد بختیات به خاطر اینه که اهل اینجایی و اینجا زندگی می کنی!

چه بسیار قصه هایی که می پنداریم که به یاد داریم

و پای روایتش چه ها که بر دلمان نمی رود،

وقتی که صاحبان عزا به پایکوبی این قتل خاموش می روند!!

___________________________________________________________________________

متاثر از داستانی واقعی!!

شرح این قصه مگر شمع بر آرد به زبان   /      ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی!