... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

رهایم نمی کند

آشوب یک عمر سفر نت به نت

که گاه و بی کاه

زبانه می کشد

از لب پرچین یک زخم عمیق

و پر می گیرد

به سوی حوض کوچک خانه ی تو

سمت پیله ای

که دیگر

هرگز نمی پذیردش!

 

 

لبریز موجم

ساحلی آرام می خواهم

تنها و ساده

هر که پیدایم کند

مال خودش!

من

هوای دلم

شمیم آغوش توست

نه گاهواره ی عروسکی پیر!

 

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند...

 

در من همیشه شکرک می زند

حکایت یک باغچه آئینه و

یک آسمان زنبور

که کندویشان را

به قدر باورشان

بارور می کنند.

 

 

بهار که می‌شود

صبح ها فروردینم،

یک عااالمه اردیبهشت به بلوغ نرسیده

که دیشب را با باران

نمک زده است

و تمام بعد از ظهر را

خواب آخر خرداد دیده!

 

 

بعد از تو

سخت بود

روایت مجنون لیلی

سخت بود

باور عشق فرهاد

سخت بود

پای بوستان سعدی نشستن

حافظ خواندن

زیر باران چشم بستن، قدم زدن

شب ها

با مهتاب نشستن

همچنان از عشق نوشتن و لبخند زدن

...

بعد از تو سخت بود

غزل بودن

غزل ماندن ...

 


داستان سفارش نشده از زبان یه دوست :)

 

انگشت پشت ماشه ام

...