... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۵۱ مطلب با موضوع «حرف های گاه و بیگاه» ثبت شده است

تصمیمم را گرفته‌ام
خراب کنم

پل‌های پشت سر دست‌های ناشناخته را

... گرفته‌امش

نکند باز گردی!

 

به خانه‌ات برس

ریسمان قصه دارد پاره می‌شود.

 

باشد کوچ می‌کنم

از چادر سبک مغزان تهی‌دست

که شامشان را با سردرد می‌خورند

به خوابگاه بادهای سرکش شهر

که همیشه

می‌زنند 

می‌کوبند و

می‌رقصند ...

به شرط آنکه

برایشان آینه بیاورم

سوغات ...

پای زندگیم

زخم زیاد داشت اما

درد نداشت

روی زخم‌هایت مرهمش کردم ...

دیگرهیچ کم ندارد !


پ.ن :

الکی مثلا یکی شکست عشقی خورده  ... ;) :دی 

 

رهایم نمی کند

آشوب یک عمر سفر نت به نت

که گاه و بی کاه

زبانه می کشد

از لب پرچین یک زخم عمیق

و پر می گیرد

به سوی حوض کوچک خانه ی تو

سمت پیله ای

که دیگر

هرگز نمی پذیردش!

 

من

هوای دلم

شمیم آغوش توست

نه گاهواره ی عروسکی پیر!

 

در من همیشه شکرک می زند

حکایت یک باغچه آئینه و

یک آسمان زنبور

که کندویشان را

به قدر باورشان

بارور می کنند.

 

 

بهار که می‌شود

صبح ها فروردینم،

یک عااالمه اردیبهشت به بلوغ نرسیده

که دیشب را با باران

نمک زده است

و تمام بعد از ظهر را

خواب آخر خرداد دیده!

 

دروازه را ببند

لشکر سیاهان نقش می‌گیرند

گوسفندانمان

سم اسب‌هیئتان گرگ صفت را

دستان مادر هرگز ندیده‎شان، گمان می‌برند

و بی قرار، شیهه می‌کشند!

دورمان زدند

قلعه به انتها رسیده‌است

اما

تو دروازه را ببند...

از این جا 

جهان شکل دیگری ست

پشت پنجره 

آخرین واگن

جایی که تو ایستاده ای!

تمام شد

دیگر دنیایم را هم بگیرند

تو را پس نمی دهم :)