... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۳۴ مطلب با موضوع «در گوشی :: بچرخ زمین که گرد بودن لیاقت تو نیست!» ثبت شده است

این همه خیال به ساحل نرسیده ...

منم

که دیده شدم

و هم‌آغوش رویای سرابی

که فریب خورده

و در تو لبخند شده

و در تو جذبه‌ی موج

در تو ناز

نگاه

تپش

و در تو

شور شده بود

و "ویولون" می‌نواخت

و نواختم

و نواختم

تا پیر شوم

و دیگر

هرگز نشنوم کسی را!

 

تو که سپیده می‌شوی

نه موی من

جعد مشکین است و

نه روی من

ماه چهارده ...

بی تو زمینم

و آسمانم

نمی چرخد.

 

ترجیح می‌دهم

پرنده‌ای باشی و من ...

برایت

شعر بسرایم

تو آواز بخوانی

و من

کنارت

بال به بال

چوب بیاورم

و خانه‌ای بسازیم

برای زیستن ...

نه برای کار

نه برای پول

نه برای جاه

نه برای جایگاه

نه برای مرگ ...

نه برای گریستن!


پ.ن : ببخشید نباید بگم بیشتر باید به عهده‌ی خواننده باشه ولی ...

تو اکثر پستا یه طرف کاااملا خالی صفحه اتفاقی نیست (;

 

چگونه رخت ببندم

از این قمار

من

پای دلم را به شرط بستم!

 

پای زندگیم

زخم زیاد داشت اما

درد نداشت

روی زخم‌هایت مرهمش کردم ...

دیگرهیچ کم ندارد !


پ.ن :

الکی مثلا یکی شکست عشقی خورده  ... ;) :دی 

 

بعد از تو

سخت بود

روایت مجنون لیلی

سخت بود

باور عشق فرهاد

سخت بود

پای بوستان سعدی نشستن

حافظ خواندن

زیر باران چشم بستن، قدم زدن

شب ها

با مهتاب نشستن

همچنان از عشق نوشتن و لبخند زدن

...

بعد از تو سخت بود

غزل بودن

غزل ماندن ...

 


داستان سفارش نشده از زبان یه دوست :)

و من به خطّ ِ چشم تو مؤمن شدم

خدا را

باران بیاید

و پاک کند آنچه تویی!

می‌گویند

در پیله‌ات که بنشینی

باکره‌ای

نه چشمی دیده‌ای که بلغزد

نه دلی که ببندد ...

و ببندی

و بلغزی!

این مطلب تقریبا با دوره و به بهانه ی بستری شدن مرتضی پاشایی عزیز در بیمارستان شروع شد اما تصمیم گرفتم برای حرف نزدن از بیماری و ندادن انرژی منفی بهش اصلا ادامه ش ندم اما متاسفانه مجبوره که تلخ ادامه داده بشه :(( { پس حال و هوای بهتر اوایل متن مربوط به قبل از فوت ایشونه:( می خوام خواهش کنم برای شادی روحش هر چی به دلتونه براش بخونید و دعا کنید و صلوات بفرستید}

ساده بگویم

میان روزانه‌های این چند سالم

عجیییب نام تو می‌درخشد

برای اولین بار است

که عجیییییییب نیازت دارم

عجیییییییب بی‌قرارم

و عجییییییب منتظرم!

شاید دسیسه کرده اند ثانیه ها

که من سبد سبد نوروز برای تو هدیه بیاورم

و تا آب شدن یخ‌های دل تو

تابستان شود

و تو آفتاب سوزان شوی

و من ...


برای گروهی از مخاطبان شاید خاص تر از عام!