... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۲۴ مطلب با موضوع «در گوشی :: خود درگیری! :: سرریز که می شوم» ثبت شده است

# دیشب...

چادرم رو خیلی دوست داشتم لبخند

 

باید کشید

دو شاخ عقل را از سر ...

کم‌کم

دهان وجودت را فرا گرفته است،

عفونت!

 

 

بگو دست بردارد

از نرمی موهای من ...

چه فایده؟

وقتی که بیدارم و

گیسوانم بیوه‌ی هر شب این طوفان!

 

ترجیح می‌دهم

پرنده‌ای باشی و من ...

برایت

شعر بسرایم

تو آواز بخوانی

و من

کنارت

بال به بال

چوب بیاورم

و خانه‌ای بسازیم

برای زیستن ...

نه برای کار

نه برای پول

نه برای جاه

نه برای جایگاه

نه برای مرگ ...

نه برای گریستن!


پ.ن : ببخشید نباید بگم بیشتر باید به عهده‌ی خواننده باشه ولی ...

تو اکثر پستا یه طرف کاااملا خالی صفحه اتفاقی نیست (;

درون خنده هایم

نام تو

به مرگ سلام داده است.

 

لبریز موجم

ساحلی آرام می خواهم

تنها و ساده

هر که پیدایم کند

مال خودش!

 

انگشت پشت ماشه ام

...

 

مثل باران آخر سال شده

شعرهایی که برای تو نگفته ام

یک دفعه

آسمان می‌شود،

دفتری که ورق‌هایش خالی از تو اند

یک دفعه

ابری که به سرم زده است

یادش می افتد

که نرقصیده

و موزون قلم می‌زند،

تو را

میان سینه ام.

 

آدمی ست دیگر ...

 

تو سر عشق بپوشی

به پای دار آمده باشی

و سنگسارت کنند ...

 

تهمت بزرگی ست

وقتی به پای آئینت نشسته باشی،

آئین آدمیت!