... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۴۴ مطلب با موضوع «روزگارنامه» ثبت شده است


پاییز را

فقط خرمالوهای باغچه مادربزرگ می شناسند

و آفتاب ...

و انارهای باغ مشهدی حسین؛

وقتی که در دست های همسایه دانه می شوند.

به نام پاییز

***

زیبایی، مطلقا از آن اوست

که با غروب های سحرانگیزش

رنگهای جهان را به سخره می گیرد

***

قسم به برگ

هنگامی که از درخت فرو می ریزد

و باد

هنگامی که در گوشهایتان می پیچد

و باغ را به رقص برانگیزد

***

قصه جور دیگری ست

و شما نمی دانید!

***

چرا نمی اندیشید؟!

______________________________________________________________________________________________

پ.ن 1: مهسا به عنوان "پایدارترین خواننده" و به قول آقای کامران "تنها خواننده:دی" این بلاگ به هرحال حق آب و گل داشته و درخواست نمود که دوباره باشم و من خواهم بود برای هر آنکس که بیاید و بخواند لبخند

پ.ن 2: پاییز ه و ازونجایی که به نظرم سیامک عباسی رو باید پاییزی ترین صدای تاریخ ایران نامگذاری کرد :دی از بین 7-8 تا آهنگ حقش نبود دیگری رو انتخاب کنمچشمک (ببخشید دیگه آهنگ پاییزی شاد نداشتم بذارم، (اصلا مگه داریم؟! مگه میشه؟!  :دی)      (ضمنا آهنگ رو هم اضافه کردم که این امکان جدید(پخش اتوماتیک آهنگ) رو هم تقدیم کنم به مهساجون که دلش بلاگو میخواست :) )

پ.ن 3: مسلما مثل قبل وقت ندارم به روز کنم اما سعیمو می کنم بی حرف پیش (مهسا خودت انگیزه م شو ;)) 

پ.ن 4: می نویسم که بمانم همین! :) 

 

به دار می‌آویزدت آخر

بهمن

با این پیراهن سپید

و همین حلقه‌ی زردش ...

نیکوسرشت و مظلوم نمایَش

اسپند دود نمی‌کند

در انتظار رسیدن یارت!

 

 

دردانه ام

گاه گاه از سینه‌ام بیرون بزن

و غزل شو

بپیچ در اندام رویای دخترکان

و برایشان هدیه بکار

پای درختان آذین بسته شان

و امید بنشان

بر بازوان افراسیابان.

 

 

 

  گره بگشا از خم ابروانت

مگذار به کوری لب‌هایمان برسد!

 

 

بالای بعضی شعرها

نمی‌شود ننوشت 

برای ...

به یاد ...

تقدیم به ...

 

راستش

خوب شد!

حالا

از من

فقط تو باقیمانده‌ای

آنچه از آغاز بود

متاسفانه باید بگم

تک تک آدمای دنیا

در بد شدن هم مؤثرند...

همه ی شعرها را که نباید برای ما بگویند!

بهتر بگویم

ما قرار نیست

نقش اول تمام قصه ها و شعرهای زیبا باشیم!!

ما نقش اول زیباترین زندگی دنیاییم ...

فیلم نامه ای که خودمان با دستان خودمان می نویسیم :

زندگی خودمان...

 

در من همیشه شکرک می زند

حکایت یک باغچه آئینه و

یک آسمان زنبور

که کندویشان را

به قدر باورشان

بارور می کنند.