با این حرف هایی که چند وقتی است سر زبان همه ماست و امشب در بلندترین شب سال ترسی کوچک در دل خیلی ها انداخته است، امشب کسی دلش به خداحافظی رضایت نمی داد! مادربزرگ که گفت بر دیوار خاطره امشب را بنویسیم فهمیدم ...
یادگار بماند برای نسلی که شاید بعد از ما از ما گذر کنند!
************************************
این روزها، فکرهای زیادی گرد سر خیلی هامان می چرخد!
.
.
.
امسال شاید آخرین یلدایی باشه که ...!
یک لحظه به خودم می آیم و قاه قاه می خندم که "نه! آخه حسش نیست!!"و باز بلندتر می خندم!
************************************
دیشب چشمانم را که بستم ...
که اگر شایعات همه آن چیزی نباشد که قرار است ...
اگر این حرفا غلط باشد...
اصلا شاید باید فردا دوباره مثل همیشه از خواب بیدار شویم، بر سر میز صبحانه گرد هم بنشینیم و چای شیرین بنوشیم اگر ...
اما ...
فردا هیچ کس حتی یادش هم نخواهد بود که ممکن بود امروز نباشد!
و باز فردا دل های ما، دوباره همان می شوند که بود!!
قصه آدم ها ادامه دارد! ...
و این است رمز آنکه آمدند و گفتند و هشدارمان دادند و رفتند
و ما باز درگیر آنیم که زیر ماشه تفنگی فرصت بخواهیم!!!
--------------------------------------------------------
کسی چه میداند
شاید پایان زندگی ما به انتشار هم نرسد! (به قول دوستی):دی
- ۰ نظر
- ۳۰ آذر ۹۱ ، ۱۵:۵۸