... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

نقاش پایانم

سرگردان جغرافیای بیراهه‌هاست ...

تاریخ

نام تو را

میان تمام منظومه‌های خویش

کم دارد.

 

 

دردانه ام

گاه گاه از سینه‌ام بیرون بزن

و غزل شو

بپیچ در اندام رویای دخترکان

و برایشان هدیه بکار

پای درختان آذین بسته شان

و امید بنشان

بر بازوان افراسیابان.

 

کنار چشمان خاکستری‌ات

یک بار هم

بنفش باش، 

تمام رود را

پارو بزن

و موزون به کافه‌ی خوابم بیا

اندام اسلیمی شاخ را در باد

طرح ترانه بزن

...

کنار هم بنشینیم و قهوه بنوشیم

این بار بدون شکر!

  

وقتی تو نباشی

باید اتفاقی بیفتد

تا بنویسم

باید ...

مثلا ...

برف بیاید!