نقاش پایانم
سرگردان جغرافیای بیراهههاست ...
تاریخ
نام تو را
میان تمام منظومههای خویش
کم دارد.
- ۱ نظر
- ۲۹ دی ۹۴ ، ۱۳:۳۹
نقاش پایانم
سرگردان جغرافیای بیراهههاست ...
تاریخ
نام تو را
میان تمام منظومههای خویش
کم دارد.
دردانه ام
گاه گاه از سینهام بیرون بزن
و غزل شو
بپیچ در اندام رویای دخترکان
و برایشان هدیه بکار
پای درختان آذین بسته شان
و امید بنشان
بر بازوان افراسیابان.
کنار چشمان خاکستریات
یک بار هم
بنفش باش،
تمام رود را
پارو بزن
و موزون به کافهی خوابم بیا
اندام اسلیمی شاخ را در باد
طرح ترانه بزن
...
کنار هم بنشینیم و قهوه بنوشیم
این بار بدون شکر!
وقتی تو نباشی
باید اتفاقی بیفتد
تا بنویسم
باید ...
مثلا ...
برف بیاید!