و کرکسان
نظاره می کنند
درد زخمی را
که خودت به جانش افتاده ای ...
- ۲ نظر
- ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۲۸
و کرکسان
نظاره می کنند
درد زخمی را
که خودت به جانش افتاده ای ...
نه!
نمی خواهم که باد بیاید
بند گیسوانم را بگشاید
اما تو نباشی ...
باران
آهاییییییییییی، دلم برات تنگ شده می فهمیییییی؟!!!
.
.
.
مطمئنا نیازی به گفتن نیست مخاطب کیه :)
در نقشه جهان دست بردهاند
مدینهی فاضله از فرهنگ جغرافیای زمین ربوده شده است
...
گاه صاعقه های حقیر است!
یک بار دیگر هم گفته ام اما به شدت نیاز دارم که تکرار کنم! :
مرا نه بد بیندیش و نه نیک
که اگر بد بیندیشی ام
خدای من از تو خواهد رنجید
و اگر نیک
و نباشم
من!
راستش را بخواهی همیشه حرفهایم، گاه و بیگاه، قلمبه می شوند سر جانم!
دلم خوش است
که مرا خانه ای هست و خوابی و آرامشی...
خفتن حرام دخترکم،
دنیای شاعرانگی تمام شده است!
خداوندا
کاش تو دلت نگیرد!
و اگر نه
سرت را بر شانه ی که می نهی؟!!
-------------------------------------
تکرار ذهن من :
" دلمان از دست آدمهایت می گیرد...
غروب را بهانه می کنیم! "
و من،
عجیییییییییییییب روزی را در انتظارم
که دیگر پرده ای نماند که ندریده باشند
و حقیقت ظهور کند ...
اینکه ناشیانه هایم را می نویسم،