پاییز را
فقط خرمالوهای باغچه مادربزرگ می شناسند
و آفتاب ...
و انارهای باغ مشهدی حسین؛
وقتی که در دست های همسایه دانه می شوند.
- ۲ نظر
- ۲۰ مهر ۹۷ ، ۱۹:۱۲
پاییز را
فقط خرمالوهای باغچه مادربزرگ می شناسند
و آفتاب ...
و انارهای باغ مشهدی حسین؛
وقتی که در دست های همسایه دانه می شوند.
به نام پاییز
***
زیبایی، مطلقا از آن اوست
که با غروب های سحرانگیزش
رنگهای جهان را به سخره می گیرد
***
قسم به برگ
هنگامی که از درخت فرو می ریزد
و باد
هنگامی که در گوشهایتان می پیچد
و باغ را به رقص برانگیزد
***
قصه جور دیگری ست
و شما نمی دانید!
***
چرا نمی اندیشید؟!
______________________________________________________________________________________________
پ.ن 1: مهسا به عنوان "پایدارترین خواننده" و به قول آقای کامران "تنها خواننده:دی" این بلاگ به هرحال حق آب و گل داشته و درخواست نمود که دوباره باشم و من خواهم بود برای هر آنکس که بیاید و بخواند
پ.ن 2: پاییز ه و ازونجایی که به نظرم سیامک عباسی رو باید پاییزی ترین صدای تاریخ ایران نامگذاری کرد :دی از بین 7-8 تا آهنگ حقش نبود دیگری رو انتخاب کنم (ببخشید دیگه آهنگ پاییزی شاد نداشتم بذارم، (اصلا مگه داریم؟! مگه میشه؟! :دی) (ضمنا آهنگ رو هم اضافه کردم که این امکان جدید(پخش اتوماتیک آهنگ) رو هم تقدیم کنم به مهساجون که دلش بلاگو میخواست :) )
پ.ن 3: مسلما مثل قبل وقت ندارم به روز کنم اما سعیمو می کنم بی حرف پیش (مهسا خودت انگیزه م شو ;))
پ.ن 4: می نویسم که بمانم همین! :)
به دار میآویزدت آخر
بهمن
با این پیراهن سپید
و همین حلقهی زردش ...
نیکوسرشت و مظلوم نمایَش
اسپند دود نمیکند
در انتظار رسیدن یارت!
دردانه ام
گاه گاه از سینهام بیرون بزن
و غزل شو
بپیچ در اندام رویای دخترکان
و برایشان هدیه بکار
پای درختان آذین بسته شان
و امید بنشان
بر بازوان افراسیابان.
بالای بعضی شعرها
نمیشود ننوشت
برای ...
به یاد ...
تقدیم به ...
راستش
خوب شد!
حالا
از من
فقط تو باقیماندهای
آنچه از آغاز بود
متاسفانه باید بگم
تک تک آدمای دنیا
در بد شدن هم مؤثرند...
همه ی شعرها را که نباید برای ما بگویند!
بهتر بگویم
ما قرار نیست
نقش اول تمام قصه ها و شعرهای زیبا باشیم!!
ما نقش اول زیباترین زندگی دنیاییم ...
فیلم نامه ای که خودمان با دستان خودمان می نویسیم :
زندگی خودمان...
در من همیشه شکرک می زند
حکایت یک باغچه آئینه و
یک آسمان زنبور
که کندویشان را
به قدر باورشان
بارور می کنند.