... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

با من

پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۴۳ ق.ظ

صدا از پسر همسایه،

تصویر از سایه ها

و حرکت ...

از عروسکم!


*******

به نظرم پسر همسایه هرگز حتی فکرش را هم نکرده بود

که یک روز پریچهری، با ندای او به رقص آید


و اینکه

چرا سایه‌ها نمی‌رقصند

و شاخه ها

و من!


"من" کجای این داستان مبهمم که نقش اول ندارد؟!


*******

راستی ...

دوربین؟!!

  • شبنم اطهری بروجنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">