مگه اشکالی داره الکی بخندیم!!؟!! (شخصیت اصلی : فرنیا ):دی
دیشب مث خیلی شبای دیگه فرنیا خونه مون بود...
فرنیا دختر خاله کوچیکه مه که الان 7 سالشه و عاااشق عروسک باربی واین جور چیزای به قول خودش "فانتزی" ه. همیشه دوست داره موضوع مشترکی با هممممه داشته باشه و مثلا سعی می کنه از موضوعاتی که ماها درباره شون میگیم و یا گاهی حتی می خندیم، تو حرف زدنش استفاده کنه و به همین خاطر اکثرا علاقه زیادی به اونچه که ما بهش میگیم اختلاط!:دی نشون میده!! تو دوره بزرگ شدنش خیلی بچه تو فامیل نبوده و با ماها بزرگ شده، واسه همین حتی اصطلاحاش یه کم جوونوونه ست! مثلا همین دیشب به من میگه "آجی نقاشیمو ببین ... ااااااهههه خراب کردم در حد تیمملی!!!"
خلاصه که اتفاق جالبیه در نوع خودش!!
دیشب این اتفاق جالب واسه خونه ما افتاد و تونست از دست خواهر کوچولوش فرونیا فرار کنه و بیاد جایی که به قول خودش همیشه دوست داره اونجا مهمونی بره (با توضیحات بالا فکر کنم دلیلش مشخصه :دی). کنار همه جهتگیریهای بزرگونه (و نه البته عاقلانه)ش سرتاپا شیطنت و رفتارای بچگونه ست و دیروزم بعد از کلی شیطنت و بگو بخند با همه اعضای خونواده از بابا و مامانم بگیر تاااا من، شب شد و چراغا رو خاموش کردیم که بخوابیم. تازه چشمام داشت رو هم می رفت که یهو طبق عادت همیشگیش در زد و گفت "آچی می تونم بیام تو؟!" خلاصه اجازه دادن همان و (به زور و با خنده و ترفندهای کودکانه و لوس بازی های خاص خودش) روشن شدن چراغ و اعلام روز کردن همان؛ "آدم که تو تاریکی نمی تونه بخنده!"
مث همین جمله ش وسط همه حرفای الکی و فقط واسه خنده ش نا خواسته چیزی گفت که خیلی به فکرم فرو برد :
_ آجی بیا قبل خواب یه کم بخندیم!
_ بخندیم؟!!!! نصفه شبی اومدی از خواب بی خوابمون کردی بخندیم؟! به چی؟!!!
_ مگه اشکالی داره الکی بخندیم!!؟!!
...
جکای بی مزه و چرت و پرت گفتیم و تا نیم ساعت الکی خندیدیم!!! بعدشم شب به خیر گفت و رفت خوابید! ...
- ۹۳/۰۶/۰۹