... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

بعد از یه کم حرف زدن باهاش قرار شد بره مسافرت و کلی خوش بگذرونه و فراموش کنه هرچی که اذیتش می‌کنه. اونروز خخییییلی خوشحال بودم آخه بعد مدت‌ها دوباره ...

حالا بی خیال اینا رو گفتم که بگم وقتی برگشتشو با فرستادن این عکس بهم خبر داد باورم نمی‌شد که واااقعا کاری کردم که یه دوست با گذشت کمتر از 2-3 ماه آشنایی اونم (فقط طی همون 5-6 روز سفر ) حد اقل اونقدر منو قابل بدونه که تو سفر و اوج خوشیش یادش به من باشه :

حالا خییییییییلی خوشحال ترم شاید تونسته بودم یه کسی رو با دلم حد اقل برای مدت کوتاه والبته سخت ترین روزا به زندگی عادیش پیوند بزنم!(جمله رو داشتی :دی) کنارش هستم اما بیشتر از اون براش همیشه دعا می کنم چون این من نبودم که حتی این بارم تونستم بهش کمک کنم :)

خب خب خ....ببب خبرای خوب خوب ... برین ادامه مطلب ببینین :دی

وقتی تنها چند کلمه کوتاه

آهنگی که به نظر اصصلا زیبا نیست

و حتی زشت است، گاهی

پرمی‌زند در تو

چنننند بااار ...

تنها احساس بودن کسی آااااان طرف دنیا.

نمی دانم لیلی

چگونه شد که ...

اما من

دختر افسانه های عشقم

فرزند ایرانی که جان مجنون به جام دارد

سایه عشق یکتای عالم به سر

و نقش هر دو بر دل

عاقبت

سلام جامت را به گلوگاه عشق می رسانم.

روز دختر به همه آبجیای عزیزم مبارک 

مواظب خوبی هاتون باشین

حجاب غمزه به پا کرده ام

می خواهم

بنفشه ها را به دست بوسی قدومت بخوانم

تا فردا که می‌روی

بوسه‌ی این ابرهای سرگردان راه خویش بیابد.

صبور نیستم اما

می‌دانم کجای جهان ایستاده ام

زمین می‌چرخد ...

که هر اندازه عاقل باشم

می‌طلبد گاهی

که آهنگ بگذارم

بلند بلند فالش بخوانم

و برقصم

و جیغ بکشم

...

تو به آن بگو دیوانه بازی.

زیباترین صحنه زندگی ام

آن بود که ماه تو مرا گرفت.

سال‌های زیادی نزیسته‌ ام اما

آموخته ام

که وعده گاه کفش دوزک‌ها، دست‌هایی ست که پینه می‌بندند

و بعضی شب‌ها که نسیم بتابد

گل سپیده می‌شکفد

و اگر هوس کند، شبنم می‌زاید ...

رویای رنگی افسانه‌های ما

یک نفس کم دارد.

مثل روزی می موند که انشامو به خاطر زیادی قشنگ بودن 19 گرفتم!

این یکی اونقددددددددددددر پر از مضامین بهادار بود که دلم نیومد تو یه پست جدید نذارمش خدایی :دی

خودتون بخونیدش اصن :