_ کجا به یاد منی؟
_کجا نیستم!
کجا همه چیز منم؟
_کجا نیستی!
_کجا بیشتر؟ کجا خاص تر؟ کجا .. ؟
سایه بر سر ما بود
و سیبی که چیده بودم
در دست لطیف تو بود
و گیسوی تو
در دستان من ...
راستی
هنوز یادت هست
درخت سیب را؟!!
- ۳ نظر
- ۱۶ خرداد ۹۳ ، ۰۹:۰۹
_ کجا به یاد منی؟
_کجا نیستم!
کجا همه چیز منم؟
_کجا نیستی!
_کجا بیشتر؟ کجا خاص تر؟ کجا .. ؟
سایه بر سر ما بود
و سیبی که چیده بودم
در دست لطیف تو بود
و گیسوی تو
در دستان من ...
راستی
هنوز یادت هست
درخت سیب را؟!!
عبور میکنم از شب
و دور میشوم از تو
و دور میشوم از نورهای گاه و بیگاه
و سایههایی که
شبیه ترس شباند ... نه!
دلیل ترس شباند
و میشود گاهی
که باید تو را پنهان کنم
از زخمهای سرگردان،
از دیدگان آدمیان
و آن هنگام
زبانههای آتش اند
که زخم روی زخم میگذارند ...
وقتی برای فرار از تو
به چهره خودت چنگ می زنم
و به سر و سینه خودت مشت ...
و باز در آغوش خودت به سکون می آیم
و اشک ...
شانه بزن
مرا
میان گیسویت
بباف و آذین کن
شمیم خاک تنم را
پیاله کن
کنار نیلوفر
و طعم شهد گلی را
به مست باده
به من
به روی شانه بزن.
به دامان پله های وجودت رسیدم
و چین خوردم
به پای سکوت تو چنگ زدم
و به یمن دست های تو تا خدا آمدم
هرگز
فانوس نداشته ام که برنجم از شب
تو همان خودی ...
می دانم
هراس از دست رفتن
روزی شاید
کابوس شبهایم شود ...
حیف که نمی شود رفت و تجربه نکرد، تو را
هم چون زیستن
هم چون ...
عشق!
جاده، من
به انتظار انچه که باید
با تو زیستم
با تو گریستم
عبور بی وقفه درختانت
مرا می ربود
خورشید در دستان افق دور تو
بر صورتم می کشید
و ابرهایت
دروازه شهر را به سمت آینه می گشود
جاده، من ...
حوالی تو بود که پایانرا بلد شدم
و "عشق را
به نام تو آغاز کردم".
(24فروردین-4:56pm-جاده بروجن اصفهان)