در راه پاییز
آقا مدیونی اگه بخونی و نظر تو نگی، چه بد چه خوب!! :دی شوخی کردم اگه دوس دارین خوشحال میشم نظر نقادانه بشنوم (;
...
همین که صدای پایت به گوش پنجره ها برسد، تمام روز نگاه خشک کوچه ها به آسمان توست؛ هرچند تیک تاک ساعت خانهی مادربزرگ پتک شود بر سر برگ های هراسان باغچه ها، هرچند آقای تابستان هی بغض کند و هی مردانه بغضش را فرو دهد یا حتّی فکر از راه رسیدن مشق های موعود، دوباره در صف کابوسهای شبانه من ثبت بشود ...
آسمان که بغرّد، شیپورچی کوس تغییر سر میدهد؛ که واژه های دل داده چکیدن بگیرند و متن های نانوشته سرود بخوانند، گام های نرفته بازنایستند و زمین را به نام پاییز ورق بزنند. و تازه آنجاست که دوباره به خاطر میآوریم در گذار از درّههای متروک، میتوان دلخوش یک نت کوتاه و برگ پاییز بود و باز به قلّه دل بست. رسم خوبی ست، "ترانهی عجیب رنگ ها را، با غروب، به بیکرانهی نور پیوند زدن" و تو این را خوب فهمیدهای. و چه خوب تر که این میان، هرگز شب نمیشود؛ تو زمین را با طلوعی سپید به دستان زمان میدهی تا آمادهی رقص میلاد شود ...
میبینی؟! تو که بیایی همه مان از نوعاشق میشویم.
- ۹۳/۰۶/۱۸