تا حریم وجود نشناسی،
خود کنارعشق ننشینی
و در ورای پرده ها
ذات نور نشوی
نمی دانی
"پای کدامین چرخ می لنگد
که تنهاییت از فکر پر است!"
حالا بیایید هی فلسفه ببافید که آسمان شهر ما رنگ دیگری ست ...
- ۱ نظر
- ۱۷ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۴۶
تا حریم وجود نشناسی،
خود کنارعشق ننشینی
و در ورای پرده ها
ذات نور نشوی
نمی دانی
"پای کدامین چرخ می لنگد
که تنهاییت از فکر پر است!"
حالا بیایید هی فلسفه ببافید که آسمان شهر ما رنگ دیگری ست ...
به شب رسیده ام
که چرخ میزنم
و چشمک ستاره را
لطیف لمس می کنم
و بوسه می زنم به روی ماه!
کلاغ قصه ام ولی
در انتظار صبح دیگری
کنار شب نشسته است
...
به کودکی
سلام می کنم
و دوست می شویم
درون حوض کوچکی
برای دستهایمان
ترانه می شویم
و خیس می شویم
و خندهمان ...
نگاه می کنم
به سنگ ساعت میان پارک
و می روم!
پشت چراغ سرخ
میمانم
و نیمی از گلهای مریم را
من می فروشم
با خنده یک گل هدیه می گیرم
خواب از کنار سبزه میدزدم
با آسمان پیوند میگیرم
و پرواز
...
دوباره بچه می شوم
راه می افتم میان کوچهها
چشمهایم را به روی گذشته می بندم
به روی تمام آیندهای که نداشتهام
سنگفرشهای پارک را لی لی میکنم
و روی راه راه جداول کنار خیابان
به پرواز گنجشکی
بچهگانه حسادت می کنم
...
خسته از همهی راههای نرفتهام
در بند تمامی گناههای ناکرده
قلم به دست
چشم به راه تمامی کلمات نانوشته
محتاج سپیدی خاطرهها
در جستجوی یک نفس آیینه
...
سلام
از کسایی که هر چند فقط میان اینجا و میرن
عذرخواهی می کنم
متاسفانه تا حدود 13 خرداد اینجا یه کم سووت و کووره!
آخر ترم یه کم فشار کار و درس زیاده
بازم عذرخواهی می کنم
اما از الان برای 14 خرداد دعوتید! ;)
بازم ممنون که سر می زنید.
فعلا بدرود
فکر می کردم
آنقدر دوستت داشتم که به رویت نمی آوردم
که تو ورد زبانت بود "پیر شوی مادر!"
و من
با دستان کودکانه ام دعا می کردم
تا "مباد روزی پیر شوی!"
...
ندانستم و به رویم نیاوردی
اما
خدایم را سپاس
که هر روز پیر می شوی وهنووووووووز کنار منی
هستی من ممنونم که هستی ...
بوسه می زنم بر پاهای استوارت
روزت مبارک ماادرم!
زن بودن کار دشواری ست!
زن که باشی...
از تو انتظار دارند
به مانند یک بانو رفتار کنی
همپای یک پسر جوان کار کنی
همچون یک مرد، صبور باشی
شبیه یک دختر جوان به نظر برسی
و همتای یک خاانوم مسن فکر کنی!!