درون خنده هایم
نام تو
به مرگ سلام داده است.
- ۳ نظر
- ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۴۳
لبریز موجم
ساحلی آرام می خواهم
تنها و ساده
هر که پیدایم کند
مال خودش!
سال که آخر شود
تپش قلب من
ته مانده ی یک چای خوش آب و رنگ
که سرد شده است!
مثل باران آخر سال شده
شعرهایی که برای تو نگفته ام
یک دفعه
آسمان میشود،
دفتری که ورقهایش خالی از تو اند
یک دفعه
ابری که به سرم زده است
یادش می افتد
که نرقصیده
و موزون قلم میزند،
تو را
میان سینه ام.
آدمی ست دیگر ...
تو سر عشق بپوشی
به پای دار آمده باشی
و سنگسارت کنند ...
تهمت بزرگی ست
وقتی به پای آئینت نشسته باشی،
آئین آدمیت!
و کرکسان
نظاره می کنند
درد زخمی را
که خودت به جانش افتاده ای ...
نه!
نمی خواهم که باد بیاید
بند گیسوانم را بگشاید
اما تو نباشی ...
باران
آهاییییییییییی، دلم برات تنگ شده می فهمیییییی؟!!!
.
.
.
مطمئنا نیازی به گفتن نیست مخاطب کیه :)