... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۴۸ مطلب با موضوع «در گوشی :: خود درگیری!» ثبت شده است

در نقشه جهان دست برده‌اند

مدینه‌ی فاضله از فرهنگ جغرافیای زمین ربوده شده است

...

گاه صاعقه های حقیر است!

یک بار دیگر هم گفته ام اما به شدت نیاز دارم که تکرار کنم! :

مرا نه بد بیندیش و نه نیک

که اگر بد بیندیشی ام

خدای من از تو خواهد رنجید

و اگر نیک

و نباشم

من!

 

داستان این غزل‌های بی چهره می‌خواهد به کجا ختم شود؟! ...

 

وقتی برای  فرار از تو

به چهره خودت چنگ می زنم

و به سر و سینه خودت مشت ...

و باز در آغوش خودت به سکون می آیم

و اشک ...

 

سالهاست که آبستن ایمانم

اما

او نمی خواهد انگار ...

یک نفر بیاید

یا من را از او بگیرد

یا او را

نه!

او را نه!!

فقط ...

 

یک نفر بیاید رهایم کند

ما زبان هم را نمی فهمیم!

یک نفر بیاید

قانونمان را به او بیاموزد

بیاید اعتراف کند برای او

بگوید به او که ما یکی بودن را نمی فهمیم

دنیای ما احساس ندارد

ما...
 بردگان دیدنیم!

 

حق تویی

اما

در من نمان

باید در آغوشت کشم

تو بیا

فردا پای حرف‌هایت می نشینم
 

فقط ...

یک نفر باید!

صدا از پسر همسایه،

تصویر از سایه ها

و حرکت ...

از عروسکم!


*******

به نظرم پسر همسایه هرگز حتی فکرش را هم نکرده بود

که یک روز پریچهری، با ندای او به رقص آید


و اینکه

چرا سایه‌ها نمی‌رقصند

و شاخه ها

و من!


"من" کجای این داستان مبهمم که نقش اول ندارد؟!


*******

راستی ...

دوربین؟!!

در جهان سوم بودنمان امیدهایی هست که می دانم اگر بالاتر رویم و اصلا جهانی در کار نباشد به فضاحت کشیده می شود!
ما زاده این جهان نیستیم...
این ماهیت ماست که جهان سوم را زاده است!

دوست دارم یک روز بنویسم

...

کلاغ قصه من

این بار

به خانه رسید و ...

دیگر نرفت!

 

راستش را بخواهی همیشه حرفهایم، گاه و بیگاه، قلمبه می شوند سر جانم!


 

دلم خوش است

که مرا خانه ای هست و خوابی و آرامشی...

خفتن حرام دخترکم،

دنیای شاعرانگی تمام شده است!

 

 

چگونه می توانم خودم باشم

وقتی
از دیوارهای اتاقم می هراسم!