در جنگل زندگی
رازها نهفته است
و سکه زندگی...
سکه نیست، تاس است!
یک خانه به پایان مانده باشد،
باید 1 بیاید،
حالا تو هر چه می خواهی 6 بیاور!
- ۲ نظر
- ۰۷ تیر ۹۲ ، ۲۰:۵۶
در جنگل زندگی
رازها نهفته است
و سکه زندگی...
سکه نیست، تاس است!
یک خانه به پایان مانده باشد،
باید 1 بیاید،
حالا تو هر چه می خواهی 6 بیاور!
مدادم را می تراشم
خرده هایش را اما
دور نمی ریزم!
این ها،
یادگار زیستن اند ...
دوباره سبز می شویم
و پیام صلح می بریم برای جهانیان
دوباره نگاهمان به صبح دل خوش می کند
به صبحی که ستون شده است روی خونابه های عشق ...
کسی نمی داند خون چیست که مرز می سازد
که دهان شکست را می بندد
که در رگ هایمان جاری می شود
و استخوان هایمان را
کنار هم نگاه می دارد
تا به سپیدی نامی که در میان دل هایمان می تپد
امید بیاوریم!!
فکر می کردم
آنقدر دوستت داشتم که به رویت نمی آوردم
که تو ورد زبانت بود "پیر شوی مادر!"
و من
با دستان کودکانه ام دعا می کردم
تا "مباد روزی پیر شوی!"
...
ندانستم و به رویم نیاوردی
اما
خدایم را سپاس
که هر روز پیر می شوی وهنووووووووز کنار منی
هستی من ممنونم که هستی ...
بوسه می زنم بر پاهای استوارت
روزت مبارک ماادرم!
زن بودن کار دشواری ست!
زن که باشی...
از تو انتظار دارند
به مانند یک بانو رفتار کنی
همپای یک پسر جوان کار کنی
همچون یک مرد، صبور باشی
شبیه یک دختر جوان به نظر برسی
و همتای یک خاانوم مسن فکر کنی!!
این تو بودى
که مرا و سازم را با کسى و سازى دیگر و صدایى و داستانى در قلب کسى نشاندى ...
نمی دانم به هرم کدامین واژه شعر زندگانیم این چنین وزن گرفت
فقط ...
سالهاست قافیه ها 22فروردین را به جشن می نشینند
غزل می خوانند
نسیم می شوند
سپید می رقصند
و بر طهارت آب هجوم می آرند!
تنها به یمن قدوم مبارک تو
عزیز بی همتا
خجسته باد میلادت
خواهر گلم
آتش برپا می کنیم،
به رویش لبخند می زنیم،
گردش می پریم،
از کنارش حرارت می آموزیم،
حلقه اش می کنیم و به دورترین نقطه ممکن پرواز می دهیم
...
امشب تمام کینه هایم را سوزاندم،
فردا دنیا دنیای خودم می شود!
نمی توانم در دنیای خودم زندگی کنم،
وقتی که نگاه کودکانه ی این فصل سرد
آمدن بهار را رنج می کشد!