- ۳ نظر
- ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۳۸
دیدارت
لبخندت
و چشمانت
موزون ترین هارمونی هستی...
(تهران -10/2/93-به ابجی کوچیکه :-* )
تازه یکی از پیامکهامم نیومده! که به شرح زیر بود :
ساعت 2:39 بامداد - خیابان های خالی اصفهان (پاک پاک از مردم!)
سپییید بودم
و روح نبود
و این
و آن
...
و آسمان آنگونه در رگانم دوید
که تعبیری شدم از دریا
از سبزی چهره آب
و همین مردم
شوری ام را تف کردند درون خودم!
وقتی برای فرار از تو
به چهره خودت چنگ می زنم
و به سر و سینه خودت مشت ...
و باز در آغوش خودت به سکون می آیم
و اشک ...
شانه بزن
مرا
میان گیسویت
بباف و آذین کن
شمیم خاک تنم را
پیاله کن
کنار نیلوفر
و طعم شهد گلی را
به مست باده
به من
به روی شانه بزن.
به دامان پله های وجودت رسیدم
و چین خوردم
به پای سکوت تو چنگ زدم
و به یمن دست های تو تا خدا آمدم
هرگز
فانوس نداشته ام که برنجم از شب
تو همان خودی ...
قرارمان
بهار امسال
هر روز باران
سر کوچه های بن بست
امروز
تو هم بیا ...
می دانم
هراس از دست رفتن
روزی شاید
کابوس شبهایم شود ...
حیف که نمی شود رفت و تجربه نکرد، تو را
هم چون زیستن
هم چون ...
عشق!