وقتی که روی بام پاییز
نسیم قدم میزند ...
- ۱ نظر
- ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۸:۰۰
فقط بلدم
دهانم را باز بگذارم
که خون بالا بیاورد و
سر به سر سبزینهی این سروها
نگذارد.
شدهای موج سر زبانم
میآیی تا لب ساحل
اما
نرسیده بازمینشینی...
این همه خیال به ساحل نرسیده ...
منم
که دیده شدم
و همآغوش رویای سرابی
که فریب خورده
و در تو لبخند شده
و در تو جذبهی موج
در تو ناز
نگاه
تپش
و در تو
شور شده بود
و "ویولون" مینواخت
و نواختم
و نواختم
تا پیر شوم
و دیگر
هرگز نشنوم کسی را!
تو که سپیده میشوی
نه موی من
جعد مشکین است و
نه روی من
ماه چهارده ...
بی تو زمینم
و آسمانم
نمی چرخد.
میگویند
با شعر نمیشود
به مصاف دنیا رفت!
پس تو چه سرودی؟!
که زینب خواند
و جهان
هنوز
بر وزنش میگرید ...
تو مجتمع جلو خونه ما یه سری تاب واسه کوچولوها گذاشتن که از اتاق من به راحتی میشه اونا رو دید و صدای بازیاشونو شنید. اوایل که این تاب، تازه بود براشون و ... هر روز صبح نشده، با صدای بازی اونا از خواب پا میشدم ... (10-9 سال پیش)
اما امروز صبح که دلم گرفته بود ناخداگاه رفتم دم پنجره بزرگ اتاقم واستادم تا بیرونو تماشا کنم ... یه لحظه به خودم اومدم و یادم افتاد اونا خیییییییلی وقته دیگه از این تاب استفاده نمیکنن!! این حرف برای بچه ها خیییییییییلی عجیبه هااااا اونم بعد از 3 ماه تابستون خییییییییییییلی خوش آب و هوا!!!!!!!!!
منظورت اینه اونام دارن افسرده میشن؟!؟!!:\\\\ و ما نمیدونیم!!!!
آغاز مهرماه 94
پ ن : این مونده بود سر گلوم!
یکی از قشنگترین بی کلامایی که تا حالا بارها و بارها و بارها شنیدمش و ازش خسته نمیشم :)