آزادی گفتم و داستان آن شیخ کبود و درد کشیدهای یاد آمدم که دمی پیش از پرواز به دار فانی، اندر احوالات مرگ خویش مریدان را ندا در داد که ...
- ۰ نظر
- ۰۱ آذر ۹۴ ، ۱۶:۰۵
آزادی گفتم و داستان آن شیخ کبود و درد کشیدهای یاد آمدم که دمی پیش از پرواز به دار فانی، اندر احوالات مرگ خویش مریدان را ندا در داد که ...
1. امروز تولد بلاگه و مبارکش باشه :)
2. خیلی دوست داشتم دقیقا تو همین روز و به این مناسبت برنامه های که در نظر داشتم انجام بشه اما خیلی چیزا دست به دست هم داد که ...
3. خلاصه فقط میتونم به این مناسبت ادامهی خاطره رو که گذاشته بودم یه ویرایشی روشون انجام بدم و حتی اونم نشد اما فعلا برای ابراز خوشحالی از زادروز ایشون به اشتراک میگذاریم :دی
4. این بخشها در ادامهی 3 قسمت گذشته اومدن می تونید در موضوع یه کم خاطره بخشهای قبلی رو ببینید. :)
5. بفرمایید ادامه مطلب :دی
دست خودم نبود
دلخوش بودم به خیال تو
و بوی مویی
ببخش،
آن دستها گم شدند لای گیسوی تو!
این دستها که حلقهی آغوش توست ...
دیگر دست خودم نیست!
تصمیمم را گرفتهام
خراب کنم
پلهای پشت سر دستهای ناشناخته را
... گرفتهامش
نکند باز گردی!
بالای بعضی شعرها
نمیشود ننوشت
برای ...
به یاد ...
تقدیم به ...
بگو دست بردارد
از نرمی موهای من ...
چه فایده؟
وقتی که بیدارم و
گیسوانم بیوهی هر شب این طوفان!