... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

  

آزادی گفتم و داستان آن شیخ کبود و درد کشیده‌ای یاد آمدم که دمی پیش از پرواز به دار فانی، اندر احوالات مرگ خویش مریدان را ندا در داد که ...

1. امروز تولد بلاگه و مبارکش باشه :)

2. خیلی دوست داشتم دقیقا تو همین روز و به این مناسبت برنامه های که در نظر داشتم انجام بشه اما خیلی چیزا دست به دست هم داد که ...

3. خلاصه فقط می‌تونم به این مناسبت ادامه‌ی خاطره رو که گذاشته بودم یه ویرایشی روشون انجام بدم و حتی اونم نشد اما فعلا برای ابراز خوشحالی از زادروز ایشون به اشتراک میگذاریم :دی 

4. این بخش‌ها در ادامه‌ی 3 قسمت گذشته اومدن می تونید در موضوع یه کم خاطره بخش‌های قبلی رو ببینید. :)

5. بفرمایید ادامه مطلب :دی

 

دست خودم نبود

دل‌خوش بودم به خیال تو

و بوی مویی

ببخش،

آن دست‌ها گم شدند لای گیسوی تو!

این دست‌ها که حلقه‌ی آغوش توست ...

دیگر دست خودم نیست!

 

 

... مثل تگرگ!

 

تصمیمم را گرفته‌ام
خراب کنم

پل‌های پشت سر دست‌های ناشناخته را

... گرفته‌امش

نکند باز گردی!

aroosak

 

بالای بعضی شعرها

نمی‌شود ننوشت 

برای ...

به یاد ...

تقدیم به ...

 

مگه میشه عاشق نشد؟

تصمیم

 

بگو دست بردارد

از نرمی موهای من ...

چه فایده؟

وقتی که بیدارم و

گیسوانم بیوه‌ی هر شب این طوفان!