دیشب به خواب آینه آمدی
افسانهام شده بودی
و من
افسون پاک نوپریان هفت رنگ ...
- ۵ نظر
- ۲۰ آذر ۹۳ ، ۰۹:۵۶
دیشب به خواب آینه آمدی
افسانهام شده بودی
و من
افسون پاک نوپریان هفت رنگ ...
کسی چه میدانست
که اولین بار است
باز میکنم
و مینویسم
آخرین دفتر تو را!
پی نوشت :
راستی فرداش تولد بلاگم بوده و من یادم نبود امسال :( !!
با چند روز تاخیر مبارکه (;
indi j xgfj :nd
همینطور نایست
کنار نیا
برای توست
این آهنگ
این صحنه
این ...
دور
بداهه.
...
مثل خواب عجیب یک ترانه
که به سکوت قناری گوش سپرده است.
از آغاز بودنت معلوم بود
کسی نیستی
که نبینمت
حتی در نبودنت!
این مطلب تقریبا با دوره و به بهانه ی بستری شدن مرتضی پاشایی عزیز در بیمارستان شروع شد اما تصمیم گرفتم برای حرف نزدن از بیماری و ندادن انرژی منفی بهش اصلا ادامه ش ندم اما متاسفانه مجبوره که تلخ ادامه داده بشه :(( { پس حال و هوای بهتر اوایل متن مربوط به قبل از فوت ایشونه:( می خوام خواهش کنم برای شادی روحش هر چی به دلتونه براش بخونید و دعا کنید و صلوات بفرستید}