گفتم آمدنم را جار بزنم
که کربلایم را
به رویم نه،
به آبرویم جلو گوش های شنیده امضا کنی ...
جاماندم اما
نادید
شش دانگ جهان را
به یک گوشه حرمت نمی فروشم
- ۱ نظر
- ۰۸ آبان ۹۷ ، ۱۳:۰۳
گفتم آمدنم را جار بزنم
که کربلایم را
به رویم نه،
به آبرویم جلو گوش های شنیده امضا کنی ...
جاماندم اما
نادید
شش دانگ جهان را
به یک گوشه حرمت نمی فروشم
تو مجتمع جلو خونه ما یه سری تاب واسه کوچولوها گذاشتن که از اتاق من به راحتی میشه اونا رو دید و صدای بازیاشونو شنید. اوایل که این تاب، تازه بود براشون و ... هر روز صبح نشده، با صدای بازی اونا از خواب پا میشدم ... (10-9 سال پیش)
اما امروز صبح که دلم گرفته بود ناخداگاه رفتم دم پنجره بزرگ اتاقم واستادم تا بیرونو تماشا کنم ... یه لحظه به خودم اومدم و یادم افتاد اونا خیییییییلی وقته دیگه از این تاب استفاده نمیکنن!! این حرف برای بچه ها خیییییییییلی عجیبه هااااا اونم بعد از 3 ماه تابستون خییییییییییییلی خوش آب و هوا!!!!!!!!!
منظورت اینه اونام دارن افسرده میشن؟!؟!!:\\\\ و ما نمیدونیم!!!!
آغاز مهرماه 94
پ ن : این مونده بود سر گلوم!
در این زمانه بسیار پیش می آید که تصمیم بر دوری از دوستان و یا حتی عزیزانت بگیری و ندانی که انتهایی هست.
شب گذشته است
سرو قامتش خمیده، لیک هست
رودها جوان شدند
خاک و آب تا گلو
_مرز راشکسته اند_
غرق آغوش یکدگر شدند
قطعه چوب بازمانده بر درخت
تاب می خورد
سیب گرد آن
سیم آخر است
"یا کریم"، روبروی آن نشسته است
...
دوباره پایان سال و یاد جا ماندن ماهی های به دریا نرسیده. کتابهایی که هوالمعشوق جلدش را خودمان نوشتیم و به پایان نرساندیم. نهالی که کاشتیم و کمی که قد کشید و پا گرفت، پرت حواسمان شدیم و وشاخ و برگ آتش نانمان شد. گاهی هم دست در حلقه ی دوستی بردیم، آیه ی مهر بخوانیم که هوای آسمان ابری شد؛ زانو زدیم و جای گل، غم چیدیم. یک بار اما، به خودمان آمدیم و برای کسی گریستیم!
و چه لایق در اشک تو بودنند آنها که شراب طهورایند. فرقی نمی کند، سنگ باشی یا که خاک، می شویندت، یکی را چهره و دیگری را رایحه؛ کسانی که باید می نوشیدیشان ...
چقدددر گم شده بودم!
من از هوای مه آلود قعر یک جنگل
کنار چشمه رسیدم
من از میان کبوترهای ناکجا آباد
من از خیال نسیم
عبور کردم و دیدم
که انعکاس خودم در پیاله ی یک برگ
چقددر شعر سپید است!
چه وحشیانه دریدند
چه عاجزانه خزیدم
چه زخم ها، چه دردها
چه نعره ها که کشیدم
چه خوااابها که ندیدم!
ولی به خاطر یک عشق ...
ولی بالاخره یک روز ...
ولی به چهره ی یک صبح
ولی به قله رسیدم.
چقددددر گم شده بودم!
برخی واژه ها آنقدر نجیب اند که به این راحتی ها ترکیب نمی شوند، تکرار نمی شوند، راه و بی راه نمی آیند، جا و بی جا سخن نمی گویند، تحقیر نمی پذیرند، بزرگ منش اند؛ وقتی هم که بیایند جایشان بالای سفره است. شاید قدیس به دنیا نیامده باشند اما متبرک اند، یعنی برکت دارند ...
همچون پدربزرگم :)
به بهانه ی فوت استاد مرتضی احمدی که از هممممه آثار موندگارشون که بگذریم شکرستون رو هیییییییچوخ نمیشه فراموش کرد :|
(لینک شکرستون از آپارات)
: http://www.aparat.com/v/eRWJk
روحش شاد و یادش گرامی
آقا مدیونی اگه بخونی و نظر تو نگی، چه بد چه خوب!! :دی شوخی کردم اگه دوس دارین خوشحال میشم نظر نقادانه بشنوم (;
...
دیشب مث خیلی شبای دیگه فرنیا خونه مون بود...
فرنیا دختر خاله کوچیکه مه که الان 7 سالشه و عاااشق عروسک باربی واین جور چیزای به قول خودش "فانتزی" ه.
حتی اگه چیستان دوست ندارید هم یه سری به ادمه مطلب بزنید