... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۹۸ مطلب با موضوع «در گوشی» ثبت شده است

 

ماهی ها، بهانه اند ...

حوض ما آبی نمی شود اگر آسمان ی نباشد!

 

نوروووووووووز آآآآآآآآآآآآآآآآاااممم......ددددد!!


فعلا این عیدی رو داشته باشین (بهاریه یییلی خوشگل از گروه رستاک):


 

مردم را!

 

همه دنیا بر جای خودند

و انسان ...

همیشه از او انتظار بیشتری هست!

 

همه از هم باشیم

و خداوند باشیم

و خویشاوند

 

و نترسیم از دین خود و آیین دیگری

اعتقاد‌مان

ایمان‌مان

قلبهای‌مان

و بگشاییم در را

به روی حق!

 

و برادر باشیم

و نخواهیم بترسند

و نگذاریم

و نجنگیم ...

و بجنگیم

و اندیشه هامان سلاح مان باشند

و گوشهایمان کور

و چشمانمان بشنوند!

و بکوشیم

حقیقت سر وا کند

تابویی نیست ...

مقابل آن بایستیم

و زندگی کنیم

 

همین!

 

گاهی

تنها یک میزان* نت

می‌تواند

همه چیز را به آغاز بازگرداند!


* میزان : مجموعه نت‌های از لحاظ ارزش مساوی (به زبون خودمونی یه واحد برای نت‌های موسیقی ه که یه کم مث جمله در ادبیات می مونه!)

به تذکر یکی از دوستان مفهوم میزان اضافه شد :-"

سالهاست که آبستن ایمانم

اما

او نمی خواهد انگار ...

یک نفر بیاید

یا من را از او بگیرد

یا او را

نه!

او را نه!!

فقط ...

 

یک نفر بیاید رهایم کند

ما زبان هم را نمی فهمیم!

یک نفر بیاید

قانونمان را به او بیاموزد

بیاید اعتراف کند برای او

بگوید به او که ما یکی بودن را نمی فهمیم

دنیای ما احساس ندارد

ما...
 بردگان دیدنیم!

 

حق تویی

اما

در من نمان

باید در آغوشت کشم

تو بیا

فردا پای حرف‌هایت می نشینم
 

فقط ...

یک نفر باید!

صدا از پسر همسایه،

تصویر از سایه ها

و حرکت ...

از عروسکم!


*******

به نظرم پسر همسایه هرگز حتی فکرش را هم نکرده بود

که یک روز پریچهری، با ندای او به رقص آید


و اینکه

چرا سایه‌ها نمی‌رقصند

و شاخه ها

و من!


"من" کجای این داستان مبهمم که نقش اول ندارد؟!


*******

راستی ...

دوربین؟!!

به بودنت شک می‌برم

وقتی که هستی و میان آن همه تاب نمی‌آورم!

***

تا کنار تو بنشینم تنها یک عمر فاصله است

و من تازه رسیده‌ام به جایی که نمی‌دانم کجاست؛

فقط می دانم

از حلقه تو پا برون نهاده ام که این‌گونه اثر می‌پذیرم،

که اینگونه به نیستی خویش نزدیک می‌شوم!

***

دیگر یکی نمی‌شویم؟!!


پی نوشت:

مثل یک طفل تازه به به زبان آمده لجاجت می کنم

تو به دل مگیر (;


در جهان سوم بودنمان امیدهایی هست که می دانم اگر بالاتر رویم و اصلا جهانی در کار نباشد به فضاحت کشیده می شود!
ما زاده این جهان نیستیم...
این ماهیت ماست که جهان سوم را زاده است!

دوست دارم یک روز بنویسم

...

کلاغ قصه من

این بار

به خانه رسید و ...

دیگر نرفت!

 

ترسانم از دادگاهی که یک سوی آن "دل" باشد!

آن طرف هر چه که می خواهد، باشد!!


راستش را بخواهی همیشه حرفهایم، گاه و بیگاه، قلمبه می شوند سر جانم!