... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۱۶۷ مطلب با موضوع «ماندگاری!» ثبت شده است

برخی واژه ها آنقدر نجیب اند که به این راحتی ها ترکیب نمی شوند، تکرار نمی شوند، راه و بی راه نمی آیند، جا و بی جا سخن نمی گویند، تحقیر نمی پذیرند، بزرگ منش اند؛ وقتی هم که بیایند جایشان بالای سفره است. شاید قدیس به دنیا نیامده باشند اما متبرک اند، یعنی برکت دارند ...

همچون پدربزرگم :)


به بهانه ی فوت استاد مرتضی احمدی که از هممممه آثار موندگارشون که بگذریم شکرستون رو هیییییییچوخ نمیشه فراموش کرد :|

(لینک  شکرستون از آپارات)

:  http://www.aparat.com/v/eRWJk

روحش شاد و یادش گرامی


عااالییی بود :)

اینم اجرای بسیار قدیمی این غزل زیبا با صدای استاد محمدرضا شجریان :

http://www.4shared.com/mp3/ULxuUzhj/shajarian_bahari_bigchekhani-J.html

بفرمایید ادامه مطلب با طعم پاییز :) ...

وای خیلی باحال شده!خندم میگیره اس میدن واسه یه همچین روزی و همچین افراد و شرایطی چنین متنی بنویس:)))))

با آن ظاهری که درماندگی سیر ،که چه عرض کنم، سفر از من ساخته بود و کوله و ساکی که احوال مرا به شرکت در مسابقه‌ی قوی‌ترین مردان مانند کرده بود اصصصصصلا آماده‌ی مواجهه با ایشان و البته نگاه‌های خطرناک ایشان نبودم! کمی بر محور خویش گردیده و زاویه دیدم را با هرگونه تماس چشمی با ایشان غیر هم‌سو نمودم که ازخاطرم گذشت : "آن یک عدد صندلی هم به ایشان می‌رسد اگر ...!" :(( 

در من میان این دو تن جنگی به پا بود که صدای آن آقای از دایه مهربان!تر مرا به خویش بازگردانید :

2014-11-29

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است ...‏

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست

‏....من از تو می نویسم و این کیمیا کم است ....‏

خون هر آن غزل که نگفته‌ام به پای توست....

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟!

 

رانندگان این شهر از آن دسته رانندگانی هستند که آدمی به آن می‌اندیشد که بعید است با سخنرانان قدر دولتی و غیر دولتی نسبتی نداشته باشند! از آن هنگام که آن یاروی ... "استغفرالله!" قدوم مبارک را از روی سیم اعصابمان بر داشت گوشمان از افاضات راننده‌ی تاکسی بقدر لحظه‌ای در امان نبود! گوییا پای از روی فک ایشان نیز برداشته بود!! خلاصه به محضی که سردر گنبد نشان ترمینال نمایان شد مرا دو بال از این سوی خیابان قرض آمده و حتی به قدر گردشی و رسیدن به آن‌طرف خیابانی صبر نیامد!

خب بسم الله

شهرکرد! شهری که از بچگی آرزو داشتم خود به آن دیار پرفروغ راه یابم و از نزدیک پی‌گیر این نام نامی باشم که تنها قومی که ندارد، کرد است!! (روزی هم جستجویی در نت شد و کمی درباره‌‌ی وجه تسمیه نام آن روشن‌تر گشتیم اما ...  حکایت، حکایت شنیدن است و ندیدن! صد البته با سپاس از ویکی عزیز! (; ) 

یکی هست

که امشب

واسه اون میخونیم همه مون، ولی اون خوااابههه

خدایا

کمک کن

...

--------------------------------------------------------------------------------

امشب شب اول قبر خیلی هاس که عمرشنو دادن به دست ما که به جاشون زندگی کنیم

براشون یه آیه هم شده قرآن بخونیم :) 

سوره واقعه هم کوتاه هست هم توصیه شده 

اگه سخته صلوات نشد دعا هرچی که خودتون به دلتونه

ممنون :)


پی نوشت :

این پست قرار بود موقت باشه اما چرا موقت؟!! حالا که هر شب ممکنه شب اول این سفر برای کس دیگه باشه بذار بمونه که هر وقت دیده شد برای کسی علاوه بر مرتضی پاشایی دعایی ... خونده بشه به این بهانه

فعلا که شکر خدا زندگی ما همچنان ادامه داره :)

حق یار همه

این مطلب تقریبا با دوره و به بهانه ی بستری شدن مرتضی پاشایی عزیز در بیمارستان شروع شد اما تصمیم گرفتم برای حرف نزدن از بیماری و ندادن انرژی منفی بهش اصلا ادامه ش ندم اما متاسفانه مجبوره که تلخ ادامه داده بشه :(( { پس حال و هوای بهتر اوایل متن مربوط به قبل از فوت ایشونه:( می خوام خواهش کنم برای شادی روحش هر چی به دلتونه براش بخونید و دعا کنید و صلوات بفرستید}

سااااالهای ساااال است

این روزها

همه از حسین(ع) می‌گویند و مشک چشمانی

همه از زینب(س) می‌گویند و قامت سروی

از عباس(ع) و سجده سرخ گلویی

از...

از...

******

گفتند و گریستند

گفتند و گریستیم ...

****

و نیندیشیدند

که از ناله‌ی زهرا(س) نگویند و از تکیه‌ی خاطراتش!

که چه بار سنگینی است،

بر شانه‌ی روح یک مررررررررررررد

_که اسماعیلیلان را به لبخند سلام داد_

بزرگی غم یک زن،

مقابل چشمان یک قلب!

یک شیییییرمررررد به نام علییییییییییی(ع).