... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۱۶۷ مطلب با موضوع «ماندگاری!» ثبت شده است

من تو را

از میان هرزه علف‌های جنون

و دست‌های تو را

از میان رستاخیز یک مولود نرسیده ...

یک بلوغ نچیده. :)


اینم اطلاع ثانوی :دی

درباره شعر که چچیییی میتونم بگم؟!!!! شاعر هم که ... از اولین دفعه ای که این شعرو شنیدم چنان دربندش شدم که از فکرش نیومدم بیرون ... طبق معمول وقتایی که دیوونه ی نوشته یا شعری میشم : کاش من اینو گفته بودم بی تقصیر (یه روزی ان شالله که بگم!) :);)

حداقل سعی کردم یه جور نسبتا دلخواهی بخونمش که حداقل پیش دل خودم یه دین کوچولویی به شعر به این زیبایی و شاعر به این شاعری و مسئولیت پذیری ادا کرده باشم

التماس دعای فراوان


پ.ن : اون روزی که اینو پر کردم چون فک میکردم بازم اونی نشد که میخواستم به نمایش نگذاشتمش ولی امسال بعد از بیشتر از یک سال به نظرم حداقل اونقدریم بد نخوندم و شعر اونقدری قشنگ هست که حداقل! تو بلاگ شخصی ساده ی خودم بماند برای یادگاری :)

یه موزیک خاطره انگیز به مناسبت : 

اولین نم پاییزی شهر ما :)

یوزپلنگان ایران :)

اینو سوم راهنمایی بودم که نوشتم یادش به خیر چقد با خودم فک می کردم بالاخره روند رشد عمودیم شرو شد :)))

دیشب مث خیلی شبای دیگه فرنیا خونه مون بود...

فرنیا دختر خاله کوچیکه مه که الان 7 سالشه و عاااشق عروسک باربی واین جور چیزای به قول خودش "فانتزی" ه.

بعد از یه کم حرف زدن باهاش قرار شد بره مسافرت و کلی خوش بگذرونه و فراموش کنه هرچی که اذیتش می‌کنه. اونروز خخییییلی خوشحال بودم آخه بعد مدت‌ها دوباره ...

حالا بی خیال اینا رو گفتم که بگم وقتی برگشتشو با فرستادن این عکس بهم خبر داد باورم نمی‌شد که واااقعا کاری کردم که یه دوست با گذشت کمتر از 2-3 ماه آشنایی اونم (فقط طی همون 5-6 روز سفر ) حد اقل اونقدر منو قابل بدونه که تو سفر و اوج خوشیش یادش به من باشه :

حالا خییییییییلی خوشحال ترم شاید تونسته بودم یه کسی رو با دلم حد اقل برای مدت کوتاه والبته سخت ترین روزا به زندگی عادیش پیوند بزنم!(جمله رو داشتی :دی) کنارش هستم اما بیشتر از اون براش همیشه دعا می کنم چون این من نبودم که حتی این بارم تونستم بهش کمک کنم :)

خب خب خ....ببب خبرای خوب خوب ... برین ادامه مطلب ببینین :دی

نمی دانم لیلی

چگونه شد که ...

اما من

دختر افسانه های عشقم

فرزند ایرانی که جان مجنون به جام دارد

سایه عشق یکتای عالم به سر

و نقش هر دو بر دل

عاقبت

سلام جامت را به گلوگاه عشق می رسانم.

روز دختر به همه آبجیای عزیزم مبارک 

مواظب خوبی هاتون باشین

که هر اندازه عاقل باشم

می‌طلبد گاهی

که آهنگ بگذارم

بلند بلند فالش بخوانم

و برقصم

و جیغ بکشم

...

تو به آن بگو دیوانه بازی.

مثل روزی می موند که انشامو به خاطر زیادی قشنگ بودن 19 گرفتم!