ترسانم از دادگاهی که یک سوی آن "دل" باشد!
آن طرف هر چه که می خواهد، باشد!!
- ۲ نظر
- ۰۶ دی ۹۲ ، ۱۲:۵۶
ترسانم از دادگاهی که یک سوی آن "دل" باشد!
آن طرف هر چه که می خواهد، باشد!!
"پونه" نام توست
که شاباش می ریزی،
آب و آیینه می آوری،
دایره می شوی و پای می کوبی ...
در بدرقه قدوم یار!!
آخرتت به کام ...
هرگز به جستجوی عشقم مکشان ...
من زن م،
برای کاوش نشانه ها آفریده نشده ام ...
بر من ببار!
عینکم ...
یعنی که میتوانم گاهی
برش دارم
و دنیایت را از دریچه قلبم ببینم
و از جهان
جز کلیتی نبینم ...
گاهی که جزئیات،
دچار شبیخون انسان شده اند!
فقط گاهی؛
هر وقت که دل خودم بخواهد!!(;
نمی دانم ...
شاید داستان،
داستان همان نفسی است
که از آتش نیز گرما نمی گیرد...
ما هم اگر بودیم،شاید
باز
فرهاد می ماند و کوهش!
و تو
دلت می خواهد خوشبختی هایت را
در گوش همان کوچه هایی جار بزنی
که همیشه برای ناله هایت گوش بوده اند
روزهایی، حتی
برای اشکهایت چشم
برای بی قراری هایت شانه،
و به پای سووز یک روح خسته هزار هزار دل بوده اند
بی منت! ;)