... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

رقص برف

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۱۹ ب.ظ

عشق ما آدما مث برف ه، آروم و بی صدا می آد و رو وجودت می‌شینه . وقتی داره میاد از ته دلت لذت می‌بری، دوست داری داری مدت‌ها بشینی و نگاهش کنی. بزنی به دل شهر، بخندی، قهقهه بزنی، جیغ بکشی، بدوی، گلوله برفی پرت کنی و سر بخوری و ... بعدم لحظه هایی رو ساخته باشی که تو خلوتت تک تکشون رو مرور کنی و لبخند بزنی.

آروم آروم از شدت برف کم میشه، کم میشه، کم میشه ... تا اینکه از بارش می ایسته، حالا دیگه کم کم سرماشو حس می‌کنی! دوست داری اقلا تو کوچه ‌ها قدم بزنی و رد پاشو ببینی اما پا که بیرون میذاری تازه میفهمی تا کجا تو برفی! ولی باازم ادامه می‌دی!! ... توی یه عصر یخبندون دیگه حتی کفشات تو این برف فرو نمیره، کسی حتی برف بازی هم نمی کنه، فقط میشه از برف ریزه‌های روی یخ برداشت نگاهی کرد و دوباره روی یخ ریخت.

فردا دیگه نه لذتی داره که بری بیرون و نه می تونی که از پشت پنجره به آرامش یه دونه ی برف نگاه کنی! سکوت تموم شده و شهر پره از صدای لاستیک‌ها و زنچیرهایی که به سختی از اونجا رفت و اومد می کنن، برف‌ها رو له می‌کنن و یخ‌ها رو خرد! یه عده ام به فکر تو و امثال تون و به طرق مختلف میفتن به جون یخ‌ها، از نیروی انسانی گرفته تا ماشین و ... نمک! نمک بر می‌دارن و میپاشن روی ... رو قلب تو! اما آثار روزای برفی رو تا مدت‌ها میشه حیییلی راحت روی زمین دید ...

هی آفتاب می‌تابه و می تابه تا بالاخره همه چیزو آب می‌کنه ؛ ظاهرا شهر مجبوره مثل اولش شه :دی (;  غافل از اینکه اون برف تو دل زمین رخنه می‌کنه و همیشه توی دلت می‌تپه!

بهار میشه، اما تو بااااااز دلتنگ برف میشی!

...


پی نوشت :
این متنو یه روز برفی نوشتم که از صبح تا شب برف اووومد و من تمام وقتا رو تو اتاقی نشسته بودم که شیشه هاش بلند بود و کلی از آسمون رو میشد از توش دید لحظه به لحظه شو تجربه کردم و احساس کردم واقعا چقدر همه چیش به این تشبیه میخوره!
اما امروز (14/11/92)داشتم به آلبوم شهرام شکوهی گوش می کردم که قبلا گوشش نکرده بودم حوصله شو نداشتم اون موقع که دانلودش کردم ... خلاصه یهو یه بیتی خوند که آب سرد ریختن رو سرم!!   :      "حکایت عشق اونا، مث برف زمستونه / اومدنش خیلی قشنگ آب کردنش آسونه "   ینی کل احساس منو از این که چه ایده جدیدی رو تجربه کردم از بین برد هر چند من اینو نشنیده بودم قبلا ولی خب همین که انگار چیز تازه ای نگفتم!:(
...
  • شبنم اطهری بروجنی

نظرات  (۴)

بله میدونم این فقط از چشمه تو میجوشه و بس:) هرجا سخن از بمب احساس است نام تشبیهات شبنم میدرخشد:))
پاسخ:
:)))))....
هرچند من این اهنگ شکوهی رو شنیده بودم ولی مث تشبیه تو حسش نکرده بودم. برام صرفا یه بیت قشنگ بود شاید ولی تشبیه تو و حتی تکرار کلماتت عااااااااااااااااااالی بود. عاشق این نوشته ام. به نظرم تا حالا این قد عاشق هیچ کودوم پستات نشده بودم:))
پاسخ:
من از روی اون ننوشته بودماااا!! ولی خب دیگه اینجوری شد
تو که واقعا لطف داری همیشه عزیزم 
بهتر از این نمیشد ....
محشر بود
پاسخ:
لطف دارى
  • Mahsa Panahandeh
  • وااااااااااااااااااااو! عالی بود!

    ارزش صبر کردن داشت. این دومین منتخب سال اینده منه:))

    خیلی تشبیه قشنگی بود. فوق العاده و همین طور که میخوندمش چیزایی به ذهنم میرسید که تو جمله های بعدی میدیدمش یا معلوم بود از ذهن تو هم گذشته:دی 
    خاطرات روزای برفی همیشه لبخند رو روی لبای آم میاره. حتی اگه فرداش یخبندون بدی بوده. مرسی واقعا. منتظر نوشته های قشنکتم همچنان:*
    پاسخ:
    :-*
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">