... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

هرچند حال و روز زمین و زمان بد است

یک قطعه از بهشت در اغوش مشهد است

...

حتی اگر به اخر خط هم رسیده ای

اینجا برای عشق شروعی مجدد است ...

سوگهای آخر صفر تسلیت ...



 

 

 

باید کشید

دو شاخ عقل را از سر ...

کم‌کم

دهان وجودت را فرا گرفته است،

عفونت!

 

 


 

 

  گره بگشا از خم ابروانت

مگذار به کوری لب‌هایمان برسد!

 

یاد بخیری (;

 

پیشنوشت : روی اسامی کلیک بفرمایید نوشته‌ی مورد نظر رو مشاهده می‌فرمایید :)


 

اگه ازم بپرسین فقط یه دونه قشنگترین از سال قبل که تولد نگرفتیم انتخاب کنم و پیشنهاد کنم که دوباره بخونین :

جاده 

از امسال نمیشه یکی! => چهارتا! :

اردیبهشت

خیانت

قلعه

بغض


پس نوشت :

ایینا همینجوری الکی تو ذهنم مونده بوده پس لابد خیلی قشنگ بوده وقت نوشتنش که یادم مونده :

پیشکش به امید روزای قشنگ‌تر و نوشته‌های بهتر :)

آهان خب امسالو بیشتر یادم بود شد 4 تا :دی (یکمم دوباره خوندم البته دوروغ چرا؟ :دی) کلا از سال گذشته یکم راضی بودم بخصوص باسفند و بهمن سال 93 حسم قشنگ بوده انگار، دوست داشتین بخونین ;)

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.


پی نوشت :

فعلا شرایط جوریه که به همین تولد کوچولو بسنده می کنیم

و اینکه همه روز خدا تولده اگه دوست داشته باشیم روزای بهتریو تو سال جدید بلاگ قول می دیم :دی

 

حالا اندکی آرام تر شده بودم و هی به ذهنم خاطرنشان می‌شد که "الکی مثلاً خییلی ترسناک بود قضیه (;"

 

خیال بستن کمربند از سر بیرون رانده تا بازمانده‌ی آبروی خویش را پاسدار باشیم!

  

آزادی گفتم و داستان آن شیخ کبود و درد کشیده‌ای یاد آمدم که دمی پیش از پرواز به دار فانی، اندر احوالات مرگ خویش مریدان را ندا در داد که ...