... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۱۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

there is one fact in the world

and it is

"you are the best for your life

if not

you wouldn't be here,

in your life opportunity" :)

 

  

بازگردانم

به روزهایی

که یک جغجغه

عمق گریان مرا

به قهقهه پیوند می زد :)

 

آنقدر تو را به دست غزل‌ها سپردم

آنقدر میان چروک پیشانیشان پنهانت کردم

با مژگانشان شانه به موهایت زدم

و گرد چشمانت چرخیدم

که نفهمیدم چه شد

من ماندم و رژ لبی که سپید است!

نکند...

نکند شعرها تو را بوسیده اند؟!

نمی شود گولش زد

کودک‌تر از همیشه به نظر می‌آید اما

حتی صدای قلبم را می‌شناسد.

 

نمی شود انگار!

نمی شود که اسم تو بیاید

و من سکوت خویش را نشکنم

انگار عطشم می نشیند ...

چه فرقی می کند در خلوت یا به چشم عام

روزه ات را که بشکنی

کفاره اش واجب است

چه با قطره ای آب

چه با یک داستان اشک.

 

دارند کم می شوند

یکی یک

از مجموع هفت آسمان و یک ستاره مان

آنچه تو را از من

و آنچه مرا از تو می گرفت

سپیده می زند

و حالا نوبت توست

بیا  دوباره برقص

دوباره آغازم کن ...

 

شب گذشته است

سرو قامتش خمیده، لیک هست

رودها جوان شدند

خاک و آب تا گلو

_مرز راشکسته اند_

غرق آغوش یکدگر شدند

قطعه چوب بازمانده بر درخت

تاب می خورد

سیب گرد آن

سیم آخر است

"یا کریم"، روبروی آن نشسته است

...

 

 

من

تو را به غزل بدهکارم ...

 

و من به خطّ ِ چشم تو مؤمن شدم

خدا را

باران بیاید

و پاک کند آنچه تویی!

دروازه را ببند

لشکر سیاهان نقش می‌گیرند

گوسفندانمان

سم اسب‌هیئتان گرگ صفت را

دستان مادر هرگز ندیده‎شان، گمان می‌برند

و بی قرار، شیهه می‌کشند!

دورمان زدند

قلعه به انتها رسیده‌است

اما

تو دروازه را ببند...

کسی چه می داند؟!

"حوّا" شاید نام مادری ست

که بهشت را 

به لبخند سیب‌آلود کودکش فروخت

و عشق را

دو نیمه کرد ...

 

mom1

مامان گلم همه روزای زندگی من مبارک که تو رو دارم

 همه زندگیم تقدیم به تو :-*