... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

شب

سه شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۳۵ ق.ظ

یه مدت داشتم به این فکر می کردم که چرا یه مدته کم می نویسم؟!!!

چند شبه وقت خواب بهش فکر میکنم ...

و هر چند شب به این نتیجه رسیدم که بععععلههههه یک نتیجه یافت شد! ..........

آره مدت خیلی زیادیه که عارفانه شبا بیدار نموندم و یادم رفته که هر آدمی وسط زندگی و کار و تحصیل و خانواده و حتی تفریح و ... هرررر چقدرم فرصت تنگ باشه (که می دونیم نیست و اونقدرا وقت پرت داریم که ...) نیاز دارن که وقتی رو برای خلوت با خودشون و خدای خودشون بذارن چه برسه به من که ...

دیشب وقتی سالای گذشته رو مرور می کردم دیدم شاید خیلی از شاهکارای البته ناشیانه مو نصفه شبایی که بیدار می موندم و در واقع مث دیوونه ها جغد می شدم می نوشتم. حتی شاید گاهی ناراحت، غمگین یا دل گرفته بودم و بیدار بودماااا اما حتی اون لحظه ها هیچ وقت سعی نمی کردم که بخوابم*! اتفاقا به عکس!! اون شب باید بعد از خوابیدن همه توی سکوت خونه پشت میز می نشستم و  تکلیفمو با خودم مشخص می کردم که دقیقا چمه  ... باید جلو آینه می ایستادم و برق چشمامو تماشا می کردم، باید بدون اینکه حرفی بزنم جلو خدا می ایستادم و لبخند می زدم ... اینا باید تعیین شده ای نبوداااااا همه بایدای اون موقع دلی بود ... همین بود که ازش شعرای خوشگل خوشگل در میومد حس آنه شرلی بهم می داد ... ... ...

اوه اوه مث اینکه دوباره در دلم باز شد!! چقد دلم پر بوده و نمی دونستماااااااا ولی خب مخلص کلام اینکه درسته الان دیگه تو طول روز تقریبا خیلی وقتش نیست که خلوت کنم اما شبها هم خیییییییییییییلی وقته که کارای قبلو نمی کنم! جالب تر اینکه نگاه که به ساعت می ندازم خیلی هم زود نمی شه خوابیدنم اما ... به نظرم زیادی افسار زندگی رو محکم گرفتم ;) فک کنم باید یکم شبا ببرمش چرا چشمکزبان درازی ....

ولی خدایی نمی دونی چه حاااالی داره شبا وقتی بیدار می مونی تا با خدا خلوت کنی و حتی فقط توی رختخوابم شده باهاش حرف بزنی ... نمی دونی چه لذتی داره تو چشم ماه زل زدن و فکر کردن! نمی دونی چقددددددر می چسبه کنار پنجره خوابیدن و ستاره های چشمک زن و نزن رو دیدن و گاهی به رسم کوردکی شمردن ... باور نمی کنی که حتی گذشتن یه هواپیما از توی آسمون تا چه حد حالمو خوب تر می کنه و لبخند روی لبام میاره (صدایی که تا یکی دوسال پیش وقتی به گوشم می رسید یاد سپید میفتادم و نا خوداگاه دلم تنگ تر می شد! و شاید یه بغض کوچولوییم می کردم) ...

بعد از سالها زندگی توی این اتاق خوشگل تابستون امسال رو خیلی قشنگتر از زمستونش کرد برام و این اولین سالیه که تابستونو خییییییییییلی بیشتر از زمستونش دوست داشتم ... این خیلی فال نیکیه و چون زمستون و بهارشم خیلی دوست داشتم فقط میمونه پاییز ... ببینیم امسال پاییز برام چی رقم می زنه با دستای حناییش چشمکخنده

به شدت منتظر اتفاقای خوب خوب ترم بی تقصیرلبخند


*چه تعبیر قشنگی بوده نا خود آگاه از کاری که به نظرم اگه آدمای امروز از بچه ها و نوجوونا یا حتی جوونا یاد بگیرن دنیا خیلی قشنگتر و آگاهانه تر می گذره!

**چقدددددر دلم برای انیجا تنگ شده بودااااا امروز تماما حس بلاگم :دی

  • شبنم اطهری بروجنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">