... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

در جنگل زندگی

رازها نهفته است

و سکه زندگی...

سکه نیست، تاس است!

یک خانه به پایان مانده باشد،

باید 1 بیاید،

حالا تو هر چه می خواهی 6 بیاور!

 

مدادم  را می تراشم

خرده هایش را اما

دور نمی ریزم!

این ها،

یادگار زیستن اند ...

 

روزی که آمدیم

سپردند به آیه آیه ی چشمانمان

که نزول کند به آبی آسمان 

و دستی بکشد بر سر باران،

چه شد که...؟!

 

اما

سوگند می خورم

تو که آمدی

آیینه شد آفتاب به ماهتاب چهره ات!

 

...
فقط
نخواستم سیاه باشم!


و ندانستم
که خیلی هم حس بدی نیست...
آخر
بی سیاهی این لشگر،
صحنه صحنه نمی شود!!