... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تلنگر» ثبت شده است

... و باز نمی‌دانم،
حسین (ع) با این مردمان چه کرده است که اینچنین ساز دشمن در برابرش کوک کرده‌اند؟!
نمی دانم زخم شمشیرهای یزیدیان در صحرای خشک کربلا بر او سنگین‌تر بوده است یا زخم زبان این مردمان خدانشناس به اصطلاح متمدن! و آیا در پیشگاه خدای حسین(ع) نیز زبانشان همین اندازه برّاست؟!!
ببخش حسین جان
ببخش که ندانستن، زبانم را در برابر اینان بسته است!!
ولیک در کنار همه‌ی ندانستن‌هایم، خوب می‌دانم، سخن از حسین(ع) که آغاز شود، بغض گلو را چنگ می‌زند اما "... حسین(ع) تراژدی نیست، حسین قهرمان یک حماسه‌ی انسانی ست ..." حتی نام حسین(ع) قدرت می‌دهد، ایمان می‌دهد آرام می‌بخشد ... کتمان کنیم یا نه، ردّ سرخ حسین(ع) از صحنه پاک نمی‌شود، اما حسین(ع) با خاندان پاکش نرفت و نماند تا فقطه صفحه نورانی تاریخ شود؛ فریاد برآوریم یا پنبه در گوش‌ها نهیم روح تاریک خائنین این جنایت ذرّه‌ای سبک نمی‌شود، اما زینب هم تنها برای روایت جنایات نماند، منبر نرفت و بر غم عزیزترین‌هایش شکیب پیشه نکرد؛ زهرای اطهر تنها ننشسته است تا ما بر حسین او بگرییم! ضجه‌های هرچند آسمانی ما از غم مظلومیت آل علی نکاهد ...
گاهی باید سکوت کنیم و ندای حسین را دوباره بشنویم!
... و آن‌ها که بر جسم حسین(ع) نیز رحمشان نیامد، تنها پیمانه‌به دستان دنیا نبودند؛ چه بسیار مردمانی که به گمان خویش در راه خدایشان می جنگند!
...

قرار بود نیفته واسه سال بعد و قرار نبود اینقدر دیر بشه ولی ... :(
خیلی صبر کردم تا بهتر از این رو در این باره بنویسم ولی نشد!
سالهاست که آبستن ایمانم

اما

او نمی خواهد انگار ...

یک نفر بیاید

یا من را از او بگیرد

یا او را

نه!

او را نه!!

فقط ...

 

یک نفر بیاید رهایم کند

ما زبان هم را نمی فهمیم!

یک نفر بیاید

قانونمان را به او بیاموزد

بیاید اعتراف کند برای او

بگوید به او که ما یکی بودن را نمی فهمیم

دنیای ما احساس ندارد

ما...
 بردگان دیدنیم!

 

حق تویی

اما

در من نمان

باید در آغوشت کشم

تو بیا

فردا پای حرف‌هایت می نشینم
 

فقط ...

یک نفر باید!