... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

از زبون یه کوچولو! (ویرایش و باز انتشار)

دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۳۸ ق.ظ
من خیلی چیزها رو نمی دونم
اصلا چرا من نباید غذای بزرگترا رو بخورم ولی خودم دیدم که اونام روزی چند لیوان شیر می خورن!
یا مثلا چرا مامان خودش میتونه لباساشو اتو کنه اما به من میگن جیزززه! و هیچ وقت نمی ذارن دست بزنم بهش!
یا چرا وقتی همه روی مبل میشینن من حتی به مبل نمی رسم و اگه هم سعی کنم از مبل بالا برم منو بقل می کنن!!:( اما اگه دخترخاله م ازشون خواست مشقاشو بنویسن میگن خودت باید کاراتو انجام بدی!!
یا اینکه همیشه همه می خوان منو بخوابونن اما داداش اگه بخواد یه ساعت بیشتر بخوابه اتاق خوابش میشه میدون جنگ با بابا!
اون روزا دایی لپ منو کنده بس که اونا رو کشیده و گریه کردم ولی وقتی من ناخنمو می کشم رو صورتش و می خندم مامان با اخم و تخم نگاهم می کنه و میگه دختر بد، داییم تا یه مدت منو دیگه بقل نمی کنه!
چرا وقتی من جیغ می کشم همه می خندن و باهام حرف می زنن و سعی می کنن بفهمن من چیمه و بالاخره دعوا ختم به خیر میشه ولی وقتی مامان جیغ میکشه همه چیز بدتر میشه و مامان بابا چند روزی باهم حرف نمی زنن!
یا چرا من باید به عمویی که از سبیلشم می ترسم بخندم یا برم بقل خاله ای که خاله م  نیست و حتی دوستش ندارم و اگه نرم ناراحت میشن؟! اخه من که مث خودشون نمی تونم حرف بزنم که وقتی رفتن هی پشت سر هم بگم "که چقد ازشون بدم میومد ولی مجبور بودم بخندم" و دلم خنک شه!:(
وقتی خاله تلفن می زنه به زور تلفنو میدن دست من و هی میگن با خاله حرف بزن حرف بزن حرف بزن ... بعد که شرو می کنم حرف زدن، هر چی من میگم حتی وقتی ازش سوالی می پرسم اون حرف خودشو می زنه مثلا میگه: "خ........ب؟  دیگه چی خاله؟ با خاله حرف بز....ن. آمپول زدی خاله؟! درد داشت ؟! ...!" گاهی فکر می کنم اونا زبون منو نمی فهمن!!  اما اگه یه چیزی گفتن و من یه جاش کار دیگه ای کردم یا جواب نامربوطی دادم اونا کلی دعوام می کنن!
گاهی هم میشه که هی بهم میگن فلانی رو اخم کن اونقد می گن و می گن  تا اخمش می کنم بعد که اخمشون می کنم همگی باهم می خندن!! بعد انتظار دارن وقتی بابا اخمم می کنه ازش بترسم و کار بد نکنم!!
یا چرا وقتی من می خوام رو پاهام وایسم و راه برم همه قربون صدقه م می رن و یا علی و ماشاءلله و ... می گن؛ اگرم نتونستم و افتادم زمین می بوسن منو بقلم می گیرن و می گن ععع.....زیییزم! ولی وقتی (من که نمی دونم چه جوری ولی) داداشم گفت افتادم و باید دوباره برم سر کلاس(که بازم نمیدونم چه ربطی به کلاس داره!) همه دعواش می کردن و باهاش بدرفتاری می کردن و گریه ش می انداختن که تو به درد درس خوندن نمی خوری!!
راستی جدیدا اینو هم نمی دونم که چرا من باید یا می تونم همه رو دوست داشته باشم و و می تونم به همه اونا بگم تا همو بیشتر دوست داشته باشیم اما همیشه وقتی خواهرم  منو بقل می گیره و فکر می کنه خوابیدم منو فشار می ده آروم هق هق میکنه و میگه که احساس گناه می کنه و دعواش می کنن اگه بگه بهشون یا حتی خودشون بفهمن که اون کی رو دوست داره!!!
از همه بیشتر دلم می خواد بدونم چرا کسی راضی نیست به من آسیبی برسه یا تو یه بیماری هر چند کوچیک بیفتم؛ اگرم چنین اتفاقی بیفته تمام تلاششونو می کنن تا خوب شم اما خودشون کارایی می کنن که مادربزرگم پیر شده و می گن اعصابشونو خرد می کنه و میگن مریض شده و جلو بقیه کارایی می کنه که خجالت می کشن و دیگه باید بره پیش هم سن وسالاش!!! حتی من گفتم که خودم مواظبشم قول می ده دیگه کار اشتباهی نکنه ولی اونا مادربزرگو بردن جایی که خییلی دوره و فقط عید به عید یا خیییییلی دیر به دیر میذارن ببینیمش بهم میگن اجازه نمی دن بهش!!!  ینی اونا براشون مهم نیست که من چقد دلم براش تنگ میشه؟!! ...:-(

گاهی به مامان بزرگم میگم کاش زودتر بزرگ میشدم و جواب همه سوالا رو می فهمیدم ولی اون آروم می خنده و بازم نمی دونم چرا یه اشک کوچولو از چشماش میاد پایین ...

اهههه من هیچی نمی دونم خیلی چیزای دیگه هست که من نمی دونم، اما همیشه باید جواب سوالای بزرگترارو بدم!! :((((

  • شبنم اطهری بروجنی

نظرات  (۳)

:))
گاهی فکر می کنم اونا زبون منو نمی فهمن!!  اما اگه یه چیزی گفتن و من یه جاش کار دیگه ای کردم یا جواب نامربوطی دادم اونا کلی دعوام می کنن!...
خیلی با حال بود.
پاسخ:

:دی

اون قسمت با خاله حرف بزنس با قسمت اخمش اصن عالییییییییییییییییییییی بود :)) بسی خنده رفت ;)
پاسخ:

:)

حالا چرا ناشناس?! ;)

  • سهیلا مهین روستا
  • جالب بود.
    پاسخ:
           جالب خوندین :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">