... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

داغ سرد

سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۲۵ ب.ظ

اینو سوم راهنمایی بودم که نوشتم یادش به خیر چقد با خودم فک می کردم بالاخره روند رشد عمودیم شرو شد :)))

احتراق نفس ثانیه ها

ناله‌ی عشق

و صدای خشم طوفان بر کوه

و چراغی که پر از فاجعه است ...

        ******

آسمان نیلی بود

حنده زهره در آغوش درخت

بارش نور به گلهای حیات

صبح ار پاکی دلها جاری

لحظه ها گریه شب را می خورد

(رحمتش با باران

غرق در نجوا بود)

     ******

ناشری قافیه‌ها را دزدید

و به انگار خودش طوفان شد ...

     ******

نخل‌ها بر عطش بادیه می خندیدند

لانه ای سرگردان

خانه‌هایی ویران

رد پایی سنگین

و نسیمی که نوازش می‌کرد

آستان گریه‌ی رگ‌ها ...

     ******

اندکی پایین‌تر

او جوانی ست که بر شانه‌ی سرو

آرمیده ست نگاهش در خواب

چفیه‌ی مهر به بازو بسته

بر جبینش داغ سردی خفته ست

و شبستان خیالش مهتاب ...

     ******

چه کسی می‌داند

سر آن سر به خداد دادن چیست

سرخی گونه‌ی شبنم بر خاک

عطر باران حقایق بر شط

و کتاب تاریخ :

خاطراتی که پر از زیستن است.

  • شبنم اطهری بروجنی

نظرات  (۴)

پ ن! با من هماهنگ نکنن! ثبت احوالم منا!:))) خبریت نیست! نت نداری، کاغذ و قلم هستا! باید الان رو کاغذ بنویسی بعد بیای اینجا برا ما شِر کنی:دی 
منتظریم:)
پاسخ:
:)) باشه
رفاقت این شبنم ماست دیگه! یکی هم مثل تو قاطی مرغا میشه و به من خبر نمیده:پی
پاسخ:
:))
از این به بعد میگم با یو هماهنگ کنن (;
شبنم چندسال پیش تو خوابگاه گاهی با خودم فکر میکردم که این شبنم باحاله ها، البته جلو خودت کم بهت افتخار میکردم ولی پشتکارت قابل تحسین بود واسم. اگه از سوم راهنمایی اینجوری بودی که بابا ایول داری تو بخدا
پاسخ:
:)))))))))))))))))
حس می کردمت که هر چی عکس العمل نمی دیدیم بازم دوست داشتم دیگه :-*(;
عزیزم من بت افتخار میکنم:*
اولا که سبک سهراب نوشتنش خیلی برام جالب بود. یادمه اون موقع ها تا میخواستیم شعر نو بگیم نا خوداگاه سبک ههمون میشد سهراب:))
از اون گذشته تو اون اوایل دوران نوشتن به کار بردن چنین چیزی:
ناشری قافیه ها را دزدید و به انگار خودش طوفان شد
عااااالیه. من یادمه تا تعبیرای این شکلی به ذهنم میرسید حس میکردم مثلا الان شعرم رفت تا به پای نظامی برسه:)))))
یه چیز دیگه هم بگم که "و کتاب تاریخ: خاطراتی که پر از زیستن است"
خیلی خیلی قشنگ و پرمغز بود:*
پاسخ:
:))))))  آره دقییییقا اون موقع ها عااااشق سهراب بودم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">