... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۳۹ مطلب با موضوع «آسمان من» ثبت شده است

یادم بده چگونه دعا کنم

که نه تو از نگاه زندگیم بار ببندی

و نه عزیزترین‌هایم.

من ابراهیم نیستم

اما تو خدای موسی ای

خدای حرُی

خدای منی

بر من ببخشای ...


به یاد رفتگان فاتحه ای بخوانید :(

جنون ازآن آدمیانی است که دل باخته اند، اما رنــــــــــــــگ ... هرگز!

و بستر ایمان توست

که انگاره‌ی عشق بر پیکرم پوشانده است.

وانگهی

از سرشت غبارآلود من

خاک می‌خیزد.

غرل‌خوانی تیله‌ی چشم‌های توست که قصر زندگی‌ام را ستون شده است

و مژگان تو ...

رب‌النوع ضربان هستی!

... و روح من همچنان

به انسجام سرشت پاشیده شده اش امیدوار است

و در رویای خویش

به کالبد کبریایی ش هبوط می کند

و در معرکه شوم خاکستران به ستیز می خیزد

مهراوه بی ریای من،

یک روز در محراب رسالت تو نماز می گذارد

... می دانم.

میلاد موعود حق مبارک :)

جالب اینه که بعد از سااااااالها یادم افتاد بچه که بودم و فک می کردم شاعر شدن الکیه(; یه شعر هر چند در خور حتی ما آدمای عادی هم نه چه برسه به امام زمان برای ایشون گفته بودم که اون موقع ها با حسی که نسبت به ایشون داشتم فک می کردم اووووووووووووووه دیگه شق القمر کردم :دی و کلی بهش افتخار می کردم (اما متاسفانه الان خیییییلی سال بود که حتی یادم به اون شعر نبود و حتی تو پیدا کردنش از لای نوشته هام واااقعا دچار مشکل شدم!)

این شد که بد ندیدم شما هم اونو ببینین یه کم شاد شین ;) :دی و هم اینکه خودم یادم بیفته قدیما هر چند بچه بودم اما بیشتر یاد ایشون بودم هر چند با تحفه های به نظر بزرگیم آبروبر (در حال خجالت کشیدن!)

خیلی حرف زدم بفرمایید ادامه مطلب :)

راستی عیدتونم مبارک :)

و به قدرت بی‌کران عشق سوگند

که اگر حتی نه آسمانی باشد

و نه دنیایی

باز

کرانه‌های ندای مرغ حق ناپیداست ...

صحنه آشناست

که به یک لبخند ساده طوفان می‌شود

و عصیان می‌کنیم

و به جای خالی یک دل

گناه می‌باریم به زمین و زمان

و طغیان می‌کنیم اما ...

غریبی می‌کند دل‌هامان

با خداوندگاری که عشق است!

دلبسته آنم که از پشت یک شیشه صاف بلند زل بزنم به ابرهای آسمان تو و بگذریم از کوه هایی که روز دارد از میاینشان پلک می زند و رد پارگی تکه ابری با اشعه خورشیدت نقاشی شده باشد!/به سوی حرم یار...


پی پست!


قبلا نوشت :

کنار رد خون تو

حضور پاکی از عطش

به گرد شش چرخیده‌است

گیسوی یاس مست مست

خون می‌چکد به هرم دست

پیغمبر عهد الست

چشمان باران خورده‌اش

طلای ناب دیده‌است

تا آسمان پرچم به دست

پیچیده سر به پای هفت

بنشسته اطهر پاس عشق

هرم حریم ملک تو

حرم در انتظار تو

و چشم بی‌قرار من

که را نشانه می‌رود؟!

و فکر می کنم چرا

کنار کعبه نیستم!

 

ماهی ها، بهانه اند ...

حوض ما آبی نمی شود اگر آسمان ی نباشد!

 

... و باز نمی‌دانم،
حسین (ع) با این مردمان چه کرده است که اینچنین ساز دشمن در برابرش کوک کرده‌اند؟!
نمی دانم زخم شمشیرهای یزیدیان در صحرای خشک کربلا بر او سنگین‌تر بوده است یا زخم زبان این مردمان خدانشناس به اصطلاح متمدن! و آیا در پیشگاه خدای حسین(ع) نیز زبانشان همین اندازه برّاست؟!!
ببخش حسین جان
ببخش که ندانستن، زبانم را در برابر اینان بسته است!!
ولیک در کنار همه‌ی ندانستن‌هایم، خوب می‌دانم، سخن از حسین(ع) که آغاز شود، بغض گلو را چنگ می‌زند اما "... حسین(ع) تراژدی نیست، حسین قهرمان یک حماسه‌ی انسانی ست ..." حتی نام حسین(ع) قدرت می‌دهد، ایمان می‌دهد آرام می‌بخشد ... کتمان کنیم یا نه، ردّ سرخ حسین(ع) از صحنه پاک نمی‌شود، اما حسین(ع) با خاندان پاکش نرفت و نماند تا فقطه صفحه نورانی تاریخ شود؛ فریاد برآوریم یا پنبه در گوش‌ها نهیم روح تاریک خائنین این جنایت ذرّه‌ای سبک نمی‌شود، اما زینب هم تنها برای روایت جنایات نماند، منبر نرفت و بر غم عزیزترین‌هایش شکیب پیشه نکرد؛ زهرای اطهر تنها ننشسته است تا ما بر حسین او بگرییم! ضجه‌های هرچند آسمانی ما از غم مظلومیت آل علی نکاهد ...
گاهی باید سکوت کنیم و ندای حسین را دوباره بشنویم!
... و آن‌ها که بر جسم حسین(ع) نیز رحمشان نیامد، تنها پیمانه‌به دستان دنیا نبودند؛ چه بسیار مردمانی که به گمان خویش در راه خدایشان می جنگند!
...

قرار بود نیفته واسه سال بعد و قرار نبود اینقدر دیر بشه ولی ... :(
خیلی صبر کردم تا بهتر از این رو در این باره بنویسم ولی نشد!