... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۳۹ مطلب با موضوع «آسمان من» ثبت شده است

به بودنت شک می‌برم

وقتی که هستی و میان آن همه تاب نمی‌آورم!

***

تا کنار تو بنشینم تنها یک عمر فاصله است

و من تازه رسیده‌ام به جایی که نمی‌دانم کجاست؛

فقط می دانم

از حلقه تو پا برون نهاده ام که این‌گونه اثر می‌پذیرم،

که اینگونه به نیستی خویش نزدیک می‌شوم!

***

دیگر یکی نمی‌شویم؟!!


پی نوشت:

مثل یک طفل تازه به به زبان آمده لجاجت می کنم

تو به دل مگیر (;


عینکم ...

یعنی که میتوانم گاهی

برش دارم

و دنیایت را از دریچه قلبم ببینم

و از جهان

جز کلیتی نبینم ...

گاهی که جزئیات،

دچار شبیخون انسان شده اند!

 

فقط گاهی؛

هر وقت که دل خودم بخواهد!!(;

 

آسمان را بوم نقاشی هایت کن

این اشهد آیین جاودانگیست!

 

دیگرانی را می خوانم ...

شبیه کسی نمی نویسم اما

هر گوشه از خودم را

میان تکه های یک روح متلاشی می یابم!

و این چنین است که به خویشاوندی انسان ها ایمان می آورم ...

 

دریا هم رنگ دیگری ست

...

و ما ...

سپید اگر شدیم

کم کم، بی قافیه شعر می شویم!

 

 

چه زود به آدم های قصه عادت می کنم

و چه دیر از آنها دل می کنم!

از خیال تو اما

یک لحظه رها نمی شوم!!

و حقیقت این است

اینجا پای عادت در میان نیست ...

 

دلم تنگ شده است

برای روزهایی که

تو

معیار عشق بودی! 

 

و انسان...

برای قضاوت آفریده نشده است!

که اگر چنین بود

خداوند کارش را به خودش وا می گذارد.

 

...

و زمین آرزوهایش را به گور خواهد برد!

 

خداوندا

کاش تو دلت نگیرد!

و اگر نه

سرت را بر شانه ی که می نهی؟!!

-------------------------------------

تکرار ذهن من :

" دلمان از دست آدمهایت می گیرد...

غروب را بهانه می کنیم! " 

 

بنگر که آدمی

چگونه در تنهایی خویش غرق می شود

وقتی روز و روزگار بر جاست

و فقط

تو نیستی!

می توان نوشت:

به کدام سوی دنیایت روکنیم

جایی که حتی آسمان

هر روز

رنگ ها عوض می کند!

ولی

پی نوشت می شود:

هنوووز مردمانی

وجودی را می پرستند

که به چشم بیاید!!

بر  من ببخش

که حکیم تویی،

نه من!