... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۳۴ مطلب با موضوع «در گوشی :: بچرخ زمین که گرد بودن لیاقت تو نیست!» ثبت شده است

و انسان...

برای قضاوت آفریده نشده است!

که اگر چنین بود

خداوند کارش را به خودش وا می گذارد.

 

...

و زمین آرزوهایش را به گور خواهد برد!

 

و من،

عجیییییییییییییب روزی را در انتظارم

که دیگر پرده ای نماند که ندریده باشند

و حقیقت ظهور کند ...

 

ای کسی که در من پا نهاده ای

و من

هرگز تو را ندیده ام

بنمای رخ!

...

کاش وقتی ببینمت

بنشینیم و با هم

چای بنوشیم

...

...

اگر بزرگ بشوم

یک روز عده ای خواهند نوشت

یحتمل او در این برهه

به معرفت خداوندگار رسیده است!!

و من ...

رنج می کشم!

  

...

باشد،

به حرف هایم بخند

اما

من این خلسه ی کودکانه را

به تیزی نزدیک ترین شعله های لذت

نمی فروشم...

من...

سرشار از غرور زنانه ام

و به آن افتخار می کنم...

در برابر مردانی که مردانگی را

                                    تنها ادعا دارند!

 

تصویر مورد نظر یافت نشد...


پی نوشت:

مرد باش!

همان که

که اشکش بریزد

اما دلش نلرزد

و پایش نلغزد

...

فرقی نمی کند زن باشی یا ...! 

...

زن که باشی

این گونه بودن در وجود توست

فقط ... 

مراقب خودت باش!!

  

زن بودن کار دشواری ست!

زن که باشی...

از تو انتظار دارند

به مانند یک بانو رفتار کنی

همپای یک پسر جوان کار کنی

همچون یک مرد، صبور باشی

شبیه یک دختر جوان به نظر برسی

و همتای یک خاانوم مسن فکر کنی!!

 

 

نمی توانم در دنیای خودم زندگی کنم،

وقتی که نگاه کودکانه ی این فصل سرد

آمدن بهار را رنج می کشد!

 

 

دارم از خواب می آیم

...

راستی

اینجا قرار است از عشق بنویسم

اما...

بین خودمان باشد

حالا

چشم من از رنگ آفتاب می ترسد!

 


صدای امثال من :  (آنچه از دوست رسید و شدیدا نیکو بود! (; )

  

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

 

یک شب شبان تمامی گوسفندان جهان بودم

و شبیخون عشق شد...

من،

پیرهن خویش درید

و به لحظه های زندگانیش اعتراف کرد!

 

سالهای سال

وقتی که صبح شد

                        مرا از لولویی ترساندند که شب ها می آید

 

...

 

دیروز مترسک ها همه استعفا کردند

و نفهمیدم چه شد

و من جانشین آنها شدم

که نماندند

 

...

بسپارید

تا بر مزار همگان زر بکوبند

                                   "لولوی شهر ما آفتاب گردان است!"