... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۳۴ مطلب با موضوع «در گوشی :: بچرخ زمین که گرد بودن لیاقت تو نیست!» ثبت شده است

_ کجا به یاد منی؟

_کجا نیستم!

کجا همه چیز منم؟

_کجا نیستی!

_کجا بیشتر؟ کجا خاص تر؟ کجا .. ؟

سایه بر سر ما بود

و  سیبی که چیده بودم

در دست لطیف تو بود

و گیسوی تو

در دستان من ...

راستی

هنوز یادت هست

درخت سیب را؟!!

و می‌شود گاهی

که باید تو را پنهان کنم

از زخم‌های سرگردان،

از دیدگان آدمیان

و آن هنگام

زبانه‌های آتش اند

که زخم روی زخم می‌گذارند ...

 

سپییید بودم

و روح نبود

و این

و آن

...

و آسمان  آنگونه در رگانم دوید

که تعبیری شدم از دریا

از سبزی چهره آب

و همین مردم

شوری ام را تف کردند درون خودم!

 

ماهی ها، بهانه اند ...

حوض ما آبی نمی شود اگر آسمان ی نباشد!

 

نوروووووووووز آآآآآآآآآآآآآآآآاااممم......ددددد!!


فعلا این عیدی رو داشته باشین (بهاریه یییلی خوشگل از گروه رستاک):


 

مردم را!

 

همه دنیا بر جای خودند

و انسان ...

همیشه از او انتظار بیشتری هست!

 

همه از هم باشیم

و خداوند باشیم

و خویشاوند

 

و نترسیم از دین خود و آیین دیگری

اعتقاد‌مان

ایمان‌مان

قلبهای‌مان

و بگشاییم در را

به روی حق!

 

و برادر باشیم

و نخواهیم بترسند

و نگذاریم

و نجنگیم ...

و بجنگیم

و اندیشه هامان سلاح مان باشند

و گوشهایمان کور

و چشمانمان بشنوند!

و بکوشیم

حقیقت سر وا کند

تابویی نیست ...

مقابل آن بایستیم

و زندگی کنیم

 

همین!

 

ترسانم از دادگاهی که یک سوی آن "دل" باشد!

آن طرف هر چه که می خواهد، باشد!!




چه بسیار قصه هایی که می پنداریم که به یاد داریم

و پای روایتش چه ها که بر دلمان نمی رود،

وقتی که صاحبان عزا به پایکوبی این قتل خاموش می روند!!

___________________________________________________________________________

متاثر از داستانی واقعی!!

شرح این قصه مگر شمع بر آرد به زبان   /      ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی!

در تو

وجودی است که هر از گاهی

جمع می شود در خود

و به یک باره

خشم می شود،

زور می شود،

مشت می شود،

فریاد می شود ...

بیرون می رود

و ناتمام!

 

زود است بدانی، مرد

چقدر آسمان شده ام

و در خود نگنجیده ام

اشک شده ام

و نریخته ام

وتمام!!

گناه تویی که برای داشتن من، خودت را نفی می کنی!!

 

 

دلم تنگ شده است

برای روزهایی که

تو

معیار عشق بودی!