امروز لب بگشایم و کام از تو می رقصد
من یک زنم
قانون شعرت را
چشمان من چار است و تارم چوب!
- ۴ نظر
- ۲۳ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۳۶
امروز لب بگشایم و کام از تو می رقصد
من یک زنم
قانون شعرت را
چشمان من چار است و تارم چوب!
نه!
نمی خواهم که باد بیاید
بند گیسوانم را بگشاید
اما تو نباشی ...
باران
با همه ی سردی ام
کنار چای تو می نشینم
و موسیقی تلخت را شیرین می زنم
این منم
که در شعر تو جاری می شوم
و جهانت را سپید می کنم
من، زمستانم ...
زمستان همگی مبارک :)
دیشب به خواب آینه آمدی
افسانهام شده بودی
و من
افسون پاک نوپریان هفت رنگ ...
...
مثل خواب عجیب یک ترانه
که به سکوت قناری گوش سپرده است.
وقتی تنها چند کلمه کوتاه
آهنگی که به نظر اصصلا زیبا نیست
و حتی زشت است، گاهی
پرمیزند در تو
چنننند بااار ...
تنها احساس بودن کسی آااااان طرف دنیا.
نمی دانم لیلی
چگونه شد که ...
اما من
دختر افسانه های عشقم
فرزند ایرانی که جان مجنون به جام دارد
سایه عشق یکتای عالم به سر
و نقش هر دو بر دل
عاقبت
سلام جامت را به گلوگاه عشق می رسانم.
روز دختر به همه آبجیای عزیزم مبارک
مواظب خوبی هاتون باشین
صبور نیستم اما
میدانم کجای جهان ایستاده ام
زمین میچرخد ...
که هر اندازه عاقل باشم
میطلبد گاهی
که آهنگ بگذارم
بلند بلند فالش بخوانم
و برقصم
و جیغ بکشم
...
تو به آن بگو دیوانه بازی.
و من همیشه
چنان در زلالی چشم تو غرق شدم
که آنچه را نگفتی
تجربه کردم
شاید تلختر از تو!
دلم به دریا نمیرسد
قصه این است
من فقط
دلم به حال دخترکان سرزمینم
شور میزند ...