دردانه ام
گاه گاه از سینهام بیرون بزن
و غزل شو
بپیچ در اندام رویای دخترکان
و برایشان هدیه بکار
پای درختان آذین بسته شان
و امید بنشان
بر بازوان افراسیابان.
- ۱ نظر
- ۲۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۴
دردانه ام
گاه گاه از سینهام بیرون بزن
و غزل شو
بپیچ در اندام رویای دخترکان
و برایشان هدیه بکار
پای درختان آذین بسته شان
و امید بنشان
بر بازوان افراسیابان.
کنار چشمان خاکستریات
یک بار هم
بنفش باش،
تمام رود را
پارو بزن
و موزون به کافهی خوابم بیا
اندام اسلیمی شاخ را در باد
طرح ترانه بزن
...
کنار هم بنشینیم و قهوه بنوشیم
این بار بدون شکر!
وقتی تو نباشی
باید اتفاقی بیفتد
تا بنویسم
باید ...
مثلا ...
برف بیاید!
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است
یک قطعه از بهشت در اغوش مشهد است
...
حتی اگر به اخر خط هم رسیده ای
اینجا برای عشق شروعی مجدد است ...
سوگهای آخر صفر تسلیت ...
دست خودم نبود
دلخوش بودم به خیال تو
و بوی مویی
ببخش،
آن دستها گم شدند لای گیسوی تو!
این دستها که حلقهی آغوش توست ...
دیگر دست خودم نیست!
بگو دست بردارد
از نرمی موهای من ...
چه فایده؟
وقتی که بیدارم و
گیسوانم بیوهی هر شب این طوفان!
این همه خیال به ساحل نرسیده ...
منم
که دیده شدم
و همآغوش رویای سرابی
که فریب خورده
و در تو لبخند شده
و در تو جذبهی موج
در تو ناز
نگاه
تپش
و در تو
شور شده بود
و "ویولون" مینواخت
و نواختم
و نواختم
تا پیر شوم
و دیگر
هرگز نشنوم کسی را!