... و من می نویسم!

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

یک روز باید از همیشه جدا شویم و جاودانه شویم در آنانی که با اذهانشان عشق می آفرینند ...

... و من می نویسم!

در روزهایی که دیگر
نه ما سر بلند می‌کنیم و نه عشق
باید نوشت!

_____________________________
اگر علاقه مند خواندن مطالب رمزدارهستید
با پیام خصوصی ایمیل بگذارید تقدیم میکنم


_____________________________
راستی اگر از دیگری می‌نویسید
لطفا با منبع!
حتی از این حقیر (;

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۳ , ۱۶:۵۹
    جاده
بایگانی
آخرین نظرات

۹۹ مطلب با موضوع «ماندگاری! :: به بهانه ... ها» ثبت شده است

حال من

بی تو تحویل نمی‌شود

نامی بگوی که به حرمتش

قلبهایمان

زخم نشوند

چشم نخورند.

 

سال که آخر شود

تپش قلب من

ته مانده ی یک چای خوش آب و رنگ

که سرد شده است!

 

 

آمده است که بیفروزد

که اخگرپاره ای بشود

چشم ببندد

زبانه کشد

و بیفتد به جان مسیرش

سیاووش اما ...

به سلامت!

ایرانیان

بلاگردان آتش

که به فرمان ایزد پاک است.

چهارشنبه سوری مبارک :)

   1393/12/26


پی نوشت:

برای اونایی که قبلا با ما نبودن ارجاع بدم به پستای زیر اونم بخونن اگه دوس داشتن :

از بان آتش  ،   شب آتش   و   xشنبه سوری

 

دوباره پایان سال و یاد جا ماندن ماهی های به دریا نرسیده. کتاب‌هایی که هوالمعشوق جلدش را خودمان نوشتیم و به پایان نرساندیم. نهالی که کاشتیم و کمی که قد کشید و پا گرفت، پرت حواسمان شدیم و وشاخ و برگ آتش نان‌مان شد. گاهی هم دست در حلقه ی دوستی بردیم، آیه ی مهر بخوانیم که هوای آسمان ابری شد؛ زانو زدیم و جای گل، غم چیدیم. یک بار اما، به خودمان آمدیم و برای کسی گریستیم!

و چه لایق در اشک تو بودنند آن‌ها که شراب طهورایند. فرقی نمی کند، سنگ باشی یا که خاک، می شویندت، یکی را چهره و دیگری را رایحه؛ کسانی که باید می نوشیدیشان ...

 

یعنی صدای خوردن باران

به سقف اتاقچه‌ی زیر شیروانی

بهار را می‌گویم

وقتی که دست‌های سپیدت 

در دست سایه هاست

وقتی که آسمان، نگران دوباره هاست.

وقتی که باران می بارد

کافی ست ورق بزنی

خیابان‌های بی خاطره را

آنوقت

به قلبت وحی می شود

فرشته ای که نزول کرده است ...


پ.ن

مخاطب خاص خودتو معرفی نکن! :دی ;)

به دنبال تو ام

که بیایی ...

درد تمام شده است

بیایی

و باران ببارد

سراسر زاینده رود خشک را

بدویم و خیس شویم و بخندیم

برسیم به پیشواز رود

و پرنده ها

که همپای آب می‌پرند

و می‌آیند...

یادگاری از باز شدن آب زاینده رود (تاریخشو یادم نیست :دی)

با همه ی سردی ام

کنار چای تو می نشینم

و موسیقی تلخت را شیرین می زنم

این منم

که در شعر تو جاری می شوم

و جهانت را سپید می کنم

من، زمستانم ...


زمستان همگی مبارک :)

لینک ویدئوی یادبه خیری از

شادروان مرتضی احمدی :

{میهمانی رادیو هفت :)}

خدایش بیامرزد

برخی واژه ها آنقدر نجیب اند که به این راحتی ها ترکیب نمی شوند، تکرار نمی شوند، راه و بی راه نمی آیند، جا و بی جا سخن نمی گویند، تحقیر نمی پذیرند، بزرگ منش اند؛ وقتی هم که بیایند جایشان بالای سفره است. شاید قدیس به دنیا نیامده باشند اما متبرک اند، یعنی برکت دارند ...

همچون پدربزرگم :)


به بهانه ی فوت استاد مرتضی احمدی که از هممممه آثار موندگارشون که بگذریم شکرستون رو هیییییییچوخ نمیشه فراموش کرد :|

(لینک  شکرستون از آپارات)

:  http://www.aparat.com/v/eRWJk

روحش شاد و یادش گرامی